سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 2:34 عصر پنج شنبه 88/5/29

بنام خداوند آفریننده ی کو های استوار

از امامزاده جعفر بدون توقف به شهر پلور رفته و در اولین پناهگاه در ارتفاع 2160 متری اقامت گزیدیم. نهار جوجه کبابی بود که همگی در درست کردنش کمک کرده بودیم و حسابی به دل نشست. می دانستم از فردا خوردن ممنوع می شود زیرا در ارتفاع بالای 4000 متر نمی توان حجم بالای از غذا را میل کرد چون  برای کسانی که با که با محیط هم هموایی نداشته اند بشدت باعث تهوع می گردد. عصر هوا ابری شد و ما از فرط بیکاری به بیابان های اطراف زدیم و دیدن تعداد زیادی کندو و عده ای در حال استخراج عسل به دل می نشست. بیابان پر بود ار گیاه مرزانگوش که از خانواده آیوشن است و بسیار معطر و زیبا.  جیبم را از این گیاه پر کردم.  گیاه دیگری که به چشم می خورد خشخاش وحشی بود که مرا به سال های دور برد. زمانی که در روستای اسکان به دایی ام در کشت خشخاش  کمک می کردیم. گل خشخاش بسیار زیباست و فرقش با گل خشخاش هایی که در اسکان کشت می شد در رنگ آن است. خشخاش وحشی قرمز شبیه به گل شقایق است و خشخاش تریاک دارای گل صورتی کم رنگ است. مقدار زیادی خشخاش خوردیم که مزه اش زیاد توفیری با خشخاش اسکان  نداشت فقط رنگ این بار  بجای سفید قهوه ای تیره بود. شب را استراحت کرده و فردا با دو دستگاه نیسان آبی به گوسفندسرا در ارتفاع 2950 متر رفتیم شب حسابی بارن باریده بود و جاده خاکی که قرار است از طرف دولت آسفالت شود هیچ گرد و خاکی نداشت. بهر حال اگر این جاده آسفالت شود تا گوسفند سرا با هر وسیله نقلیه ای به سادگی می توان رفت و آن وقت گوسفند سرا با یک مسجد کوچک بنام مسجد صاحب الزمان و پناهگاهی از مسجد کوچکتر نمی تواند جواب خیل عظیم ملت دیدار یا صعود کننده را بدهد. به هر صورت دوستداران طبیعت از این که این جاده خاکی هم راه افتاده بسیار ناراحت هستند اما شخصی که با ماشین پرایدش به این ارتفاع می آید حتما از اینکه جاده به شدت برای ماشین وی بی کیفیت است  شاکی است. من نمی دانم چه بگویم و حق را به چه کسی بدهم. قبلا که این جاده خاکی نبوده از شهر پلور تا همین گوسفند سرا هفت ساعت راه بوده اما الان با نیم ساعتی می توان با نیسان صعود کرد. البته در صعود سبلان همین مساله را دیدم آنجا نیز تا پناهگاه در ارتفاع 3000 متری جاده خاکی مناسبی درست کرده اند. و از آنجا باید  تا ارتفاع 4811 متر صعود کرد که با حداکثر 5 ساعت این کار امکان پذیر است. صبحانه را در گوسفند سرا با نصف نان لواش و مقداری پنیر و یک کمی عسل صرف نموده با کوله بسیار سنگین به سمت پناه گاه سوم در ارتفاع 4200 متر راه افتادیم. می توانستیم قاطر بگیریم و کوله پشتی را به قاطر ها بسپاریم اما بی انصاف ها برای هر کوله پشتی 17000 تومان طلب می کردند. خلاصه دلمان نیامد برای این مساله پول خرج کنیم کوله پشتی 20 کیلیویی را برداشته راه افتادیم....

 یا حق.  ادامه دارد 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:0 صبح شنبه 88/5/17

والجبال اوتادا

رفتن به قله دماوند برای من به یک رویا تبدیل شده بود. مخصوصا که سنم نیز از 40 سال گذشته است و به قول معروف در سرازیری دوره دوم عمر خویش قرار دارم. اما خدا وکیلی دوست داشتم برای فرزندانم این به یادگار بماند که پدرشان در این سن و سال همت به خرج داده و به دماوند رفته تا آن ها در زندگیشان به تنبلی عادت نکنند. دیگر تقریبا قیدش را زده بودم تا دیدم دوباره بچه های کوه نوردی دانشگاه به مناسبت نیمه شعبان صعود به دماوند را تدارک دیده اند و از طریق اتوماسیون اداری و ایمیل های دانشگاه به اطلاع همه رسانده اند.  من ثبت نام نکرده بودم اما بعد از این که شیرکوه یزد را با آنان فتح کرده بودم، آن ها خودشان مرا در فهرست قرار داده بودند و چند روز پیش زنگ زدند و آخرین هماهنگی ها را انجام دادند و به قولی مرا در رو در بایستی قرار دادند که باید بیایی! سفر روز سه شنبه آغاز می شد و من یک شنبه به بازارچه صدف رفتم و از برادر آقای دکتر علیمحمدی مقدار دیگری تجهیزات خریدم که باز نزدیک به 125000 تومان پول پرداخت کردم. برای سفر به شیرکوه نیز 230000 تومان خرج کرده بودم. ورزش کوه نوردی به نظر من از آن ورزش های پر خرج است و هر کدام از تجهیزاتش اگر قرار باشد یک جنس مناسبی باشد بسیار گران است و نمی دانم چرا یکی از مسئولین مملکتی این ورزش را جزء ورزش های بسیار ارزان خطاب کرده بود! کیسه خواب حتما نیاز بود و لباس گرم در وسطای تابستان که قله هیچوقت بهار هم ندارد و فصلش زمستان مطلق است! مهندس عباسی فر کوهنورد بزرگ دانشگاه هم نمی توانست بیاید و این یعنی نگرانی مضاعف! او بسیار با تدبیر در این گونه سفر ها عمل می کند و یک مدیر تمام و کمال است و در شیرکوه آن را شاهد بودم. بهر حال صبح سه شنبه با کوله پشتی نزدیک به بیست کیلوگرم سفر آغاز شد. و باز در امامزاده جعفر در پیچ راهجرد در کنار کوه شاه قیصر صبحانه که این بار عابدین بخشی لطف کرده بود و نان بربری تهیه کرده بود صرف شد و لیوان شیشه ای ام در همین امامزاده شکست. دلیلش نیز این بود که یکی لیوان نداشت و من تنیلی کردم که از کوله ام به او لیوان بدهم. خدا همیشه این گونه با من نقد حساب می کند و من باز فراموش می کنم. وقتی سر سفره نشستم و دیدم که احسان لیوان ندارد و من لیوان اضافه خویش را به او ندادم ته دل گفتم که لیوان می شکند و البته به حق چنین شد تا من درس عبرت بگیرم! خوشبختانه لیوان فلزی نیز همراه داشتم تا برای ادامه سفز مشکلی پیش نیاید. اگر یکی از وسایلت در کوه کم باشد نمی توانی تهیه کنی زیرا اینجا دیگر سربالایی است و کوله پشتی و سختی که همه به یک گرمش نیز فکر می کنند. هیچکس حاضر نیست حتی یک وسیله اضافه بردارد زیرا بردنش و آوردنش واقعا سخت است.

ادامه دارد
یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:53 صبح جمعه 88/4/5

یا من بعطل کثیر بالقلیل، یا من یعطی من سئلک...

باز ماه رجب از راه رسید و باز این دعای افتتاحیه کلام که از تعقیبات زیبای نماز در این ماه است. ای خدایی که زیاد می بخشی به کسی که کم از تو طلب می کند، ای خدایی که می بخشی که کسی که از تو طلب می کند و ای خدایی که می بخشی به کسی که از تو طلب نمی کند و اصلا تو را نمی شناسد. این دعا را در ماه رجب بسیار می پسندم. اما روز 6 تیر سالگرد وفات پدرم است دیروز سر مزارش جمع شدیم و یاد کردیم هفت سال پیش را که چگونه بر سر می زدیم. هنوز مرگش برایمان سخت و یاد زحمت کشیدنش در این دنیا درس بزرگی است که به فرزندانش داده است که لقد خلق الانسان فی کبد. یاد زحمت کشیدن هایش زندگی را آسان می کند که او بیش از ما در این دنیا زحمت کشید و خدائیش درجه رضایتش نیز بیشتر. دلبستگی در این دنیا نداشت و خیلی راحت به سرزمین آرامش پا گذاشت. بیشتر ما خواب دیده ایم که او در باغ بزرگی زندگی می کند که امیدوارم خدا بهتر از آن را برایش قرار دهد. هفت سال چون برقی گذشت و دو بردادرش در سال قبل به او پیوستند. خدا غریق رحمتش کند.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:13 عصر پنج شنبه 88/3/21

بنام خدای بی همتا

فردا جمعه انتخابات بزرگ این مملکت است. تقریبا برایم مسجل شده است که میر حسین موسوی برنده قطعی انتخابات است مگر دست غیبی آن را برهم بزند. من در این میان با اینکه می دانم شیخ اصلاحات رایی  کمتر از میر حسین دارد اما به او رای می دهم. شیخ را سال هاست که می شناسم. بهر صورت دوره مدیریت او بر مجلس ششم اگرچه خالی از انتقاد نیست اما نقاط مثبت فراوان دارد. آزادی لقمانیان بزرگترین دستاورد مجلس ششم است، تا نمایندگان شجاعت انتقاد از قدرت را از دست ندهند و این کاری بود که شیخ آن را به انجام رساند. این که اصلاح طلبان بعد از یک دوره دور بودن از قدرت دوباره با میر به قدرت می رسند، جای خوشحالی دارد. میر حسین توان راه اندازی این صنعت ورشکسته را دارد و انضباط مالی مهمی را پایه ریزی می کند. اما به اندازه شیخ دغدغه حقوق شهروندی ندارد ولی آمدنش مبارک است. هر که فردا بر طبل تحریم بکوبد و رای ندهد بداند که به احمدی نژاد رای داده است بی برو برگرد. پس همت کنید که جمعه در خانه نشستن و رای ندادن گناهی نابخشودنی است.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:24 عصر سه شنبه 88/3/12

بنام دوست یار و یاور تنهایان

فردا اگر خدا بخواهد قرار است به استان یزد سفر کنیم و ارتفاع 4000 متری شیرکوه را فتح نماییم. جمعه دو هفته پیش به راسوند رفتیم و جمعه گذشته ارتفاع 2950 متری سفیدخونی را فتح نمودیم. دیدن برف و به دست گرفتن آن در منطقه ی چال برفی این کوه در این فصل حس خوشی دارد. دکتر نشوادیان می گفت در دهه چهل در همین فصل سال قطر برف در منطقه چال برفی بیش از دو متر بوده است اما حالا نیم متر هم نبود.  افسوس که آنقدر برفها کثیف بودند که دلمان نیامد به دهانمان ببریم. چند سال پیش که در اواسط مرداد به سبلان رفتیم خوردن برف در اواسط مرداد چه لذتی داشت. برای این کوه بیشتر آمادگی دارم چون این دو هفته حسابی تمرین داشته ام حتی دیروز هم یکبار دیگر قله آجری مودر را در پشت دانشگاه بخاطر بدست آوردن اعتماد بنفس لازم فتح نمودم. هیچوقت شهر یزد را از درست حسابی نگشته ام و این بار هم بعید است بتوان آن را خوب گشت. یک سفر کوتاه سه روزه که بیش از 20 ساعت آن در اتوبوس می گذرد و 12 ساعت هم صرف صعود و فرود. نمی دانم کی خدا دوباره قسمت کند به یزد سفر کنم. دیدن معماری و بادگیرهای زیبای آن آدم را به تاریخ می برد. یزد قسمتی از تاریخ پر فراز و نشیب این مرز و  بوم است.  مردمان خوبی دارد و بیکاری در آن کم است. به آن دارالمومنین می گویند. مردمانی در حاشیه کویر و بسیار پرتلاش. دکتر محمد مشتاقیون از دوستان خوب یزدی است که در کرمان با ایشان آشنا شدم. من دانشجوی ارشد بودم و او دانشجوی لیسانس رشته ریاضی محض  اما فکر کنم زودتر از من دوره دکتریش را تمام کرد.  از درس خواندن خسته نمی شد. اصلا این کویری ها همین جورند بسیار پرتلاشند و نمی توان در درس خواندن حریفشان شد.
یا حق 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:32 عصر شنبه 88/3/2

بنام آن ید طولا خدای خالق دانا که من او را همیشه دوست می دارم.
بنام آن خدای خوب خدای مهربان من، که درهر لحظه او یار است و من او را ز جانم دوست تر  دارم.

چند وقتی است که احساس می کنم به شدت هنگ کرده ام و نوشتن برایم سخت شده است. هرکاری می کنم نمی توانم قطعه شعر زیر را که شروع کرده ام تمام کنم. دیروز به قله راسوند در 35 کیلومتری جنوب غربی اراک رفتم و دیدن لاله های واژگون در ارتفاعات بالای 3000 متر چه حظی داشت. در جایی که ایستاده بودم شهر آستانه و شازند و مهاجران و همه روستاها پیدا بودند مخصوصا روستای پدری قره بنیاد و روستای مادری اسکان. اگر هوا تمیز بود قطعا الوند و دماوند هم بسادگی قابل رویت بودند. فقط شعر را می نویسم و بقیه اش را با شما.

ای شبم بی روی تو تاریک و سرد
سبزه زار زندگیم گشته رزد
لب فروبستن سفارش می شود
وانگویم شرح هجران شرح درد؟
در غبارم در بیابان غمت
بر سر آئینه ام بنشسته گرد
عدل و انصافی دگر در کار نیست
شاکی ام از نامساوات نبرد...

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:42 عصر جمعه 88/2/11

بنام خداوند ناهید و مهر

من حمید مصدق را خیلی دیر شناختم. گزینه اشعارش را که انتشارات مروارید چاپ کرده بود بر حسب عادت خریده بودم، اما هیچوقت با دقت آن را نخوانده بودم تا اینکه یک روز در زمان ادامه تحصیل در اواخر سال 82 در شهر مسکو در اوایل سرمای شدید ماه مارس  از فرط خستگی از فشار درس ها با بنده خدایی اهل تهران به چت نوشتاری نشستم. احساس کردم که دیوان همه شعرا را از حفظ دارد. شعر سیب را از حمید مصدق نوشت و آتش این سیب مرا از مسکو به روستایمان قره بنیاد کشاند.  یاد دارم که ده ما باغ اربابی بزرگی داشت که مالک ان مرحوم حاج الماس بود. خانه ما در قسمت جنوب باغ قرار داشت و دیوارهای باغ چینه های گلی بلندی بودند که نمی توانستیم از آن بالا برویم. اصلا آرزوی دیدن و گشت زدن در خیابان های منظم  باغ برایمان از محالات شده بود و فقط وصف آن را از فامیل های ارباب شنیده بودیم. درخت های  بلند گردو که شاخه های آن از چینه ها بیرون زده بودند عجب به دل می نشست. مدرسه اقبال آشتیانی قره بنیاد در روبروی آن قرار داشت و من ساعت های تفریح را بخاطر دیدن سر سبزی این باغ از بهار تا اواسط پاییز فراموش نمی کنم. می گفتند در درون ان از هر نوع  میوه ای درختی هست.  در اصلی باغ به میدان ده یا همان جا گله باز می شد که گاهگداری درون آن را دیده بودیم. اما از بخت خوش ما در قسمت جنوبی دریچه ای قرار داشت که پساب های  آبیاری از آن خارج می شد و آنقدری بود که تن نحیف و لاغر ما بچه های کلاس اولی   بتواند از آن عبور کند و  دزدکی وارد باغ شویم و از نزدیکترین درخت سیب نزدیک این دریچه،  سیبی بدزدیم. یک روز که شدیا هوس سیب کرده بودیم با داود پسر عمه ام وارد باغ شدیم و از زیر درخت هر یک سیبی برداشتیم و هنگام خروج دیدیم که غلام پسر حاج رحم خدا که از ما چند سالی بزرگتر بود در دریچه را گرفته و فریاد کنان مش خدارحم خدابیامرز را با فریاد صدا می کند. چند لحظه بعد مش خدا رحم رسید و با ترکه ای ادبمان کرد...
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
 و غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در گوش من آرام، آرام

خش خش گام تو تکرار کنان،
می دهد آزارم

و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
خانه کوچک ما
سیب نداشت.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:50 صبح شنبه 88/1/29

بنام خدای آفریننده کو ها

ای دیو سیاه پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند

روز سه شنبه 25 فروزدین برای شرکت و ارائه مقاله در هیجدهمین سمینار آنالیز ریاضی و کاربردهای آن  به همراه دکتر علیمحمدی و دکتر مرادی عازم تهران بودیم. دکتر مرادی رانندگی می کرد و هوا بخاطر باران بسیار عالی دو شنبه بسیار دلپذیر و فوق العاده تمیز بود. باد با سرعت مناسبی در حال وزیدن بود و در دوردست کران تا کران کو ه ها  پیدا بودند. آقام خدا بیامرز می گفت از بالای راسوند که در 35 کیلومتری غرب اراک است هم دماوند پیداست و هم الوند و همیشه این سه نام را با هم می آورد: راسوند و الوند و دماوند. از دکتر نشوادیان شنیده بودم که از بالای کوه سفیدخانی در 15 کیلومتری جنوب غربی اراک دماوند را دیده است. ایشان حتی مطرح کردند که از ابراهیم آباد در 45 کیلومتری شرق اراک است  با اینکه در ارتفاع قرار ندارد  بارها قبلا که هوا تتمیز بوده دماوند را دیده است. البته این را مثل یک نوستالژی بیان می کنند که آلودگی هوا دیگر این نعمت را از بشر ربوده است. وقتی به ابراهیم آباد نزدیک شدیم فقط روبرو را نگاه می کردم و در به در به دنبال  دماوند این گنبد گیتی به قول مرحوم بهار بودم. البته وقتی یک 15 کیلومتری از ابراهیم آباد گذشتیم و به اول سرازیری بعد از ارتفاع رسیدم یعنی در 70 کیلومتری جنوب غربی قم و در 60 کیلومتری شمال شرق اراک کله قند سفید نمایان گشت و واقعا باور کردم که دماوند گنید گیتی است. من در حدود 200 کیلومتری تهران بودم و میتوانستم دماوند را که خورشید به آن تابیده بود،  ببینم. حظ وافری بردم و خدا را بخاطر ارسال باران زندگی بخش شکر کردم. کاش آلودگی ها نبودند تا ما هر وقت که دلمان برای دماوند تنگ می شد به بالای سفیدخانی می رفتیم و این بام ایران زمین را می دیدیم.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:30 صبح شنبه 88/1/22

بنام خداوند جان و خرد

خبری در اراک پیچید و ان اینست که مردی 55 ساله که خواستگار دختر جوانی بود وقتی شاهد ازدواج او  با فرد دیگری بود وی  را مورد هدف گلوله خویش قرار داد و خودش را نیز با شلیک گلوله از پای در آورد. می گفتند مرد به حد دیوانه کننده ای او را دوست می داشت و همکار او بود،  هر روز زانتیای خویش را روشن می کرد و برای رساندن دختر به محل کارش در سر راه او قرار می گرفت یا به قولی مزاحمش می شد و مادر دختر هر روز او را تا سر کوچه رسانده و تحویل سرویس های آمد و شد محل کار دختر خویش قرار می داد. تصاویر دختر گلوله خورده در بغل مادر و تصویر بی جان و  خونین مرد در کنار آن که در تلفن های همراه بعضی ها موجود است جدا از دلخراشترین صحنه هایی است که دیده ام. شایع شده است در نامه ای که از جیب مرد در آورده شده است مشخص شده است که او نوشته من آتش جهنم را به جان می خرم ولی... اصلا مهم نیست که او چه نوشته است مهم رسیدن به انتهای خط برای فردی چنین در این سن و سال است. خیلی این عاشقیت مرد را کنار عاشقیت شیخ صنعان  منطق الطیر عطار قراردادم. در داستان عطار وقتی یاران شیخ قصد جان دختر می کنند که به زعم خویش شیخ را آزاد نمایند شیخ خودش را جلوی دختر ترسا قرار داده و تقاضا می کند که اول او را بکشند، ولی در این ماجرا مرد وقتی می بیند عشقش از دست رفته است از زندگی و دیگران انتقام سختی می کشد. عطار قهرمان داستانش را از عشق زمینی به عشق الهی می رساند و اگرچه عشق پیری برای صنعان رسوایی به بار می آورد ولی در نهایت عاقبت به خیر می شود ولی در ماجرای شهر من این عشق در مرحله رسوایی می ماند و قابل نجات نیست. هنوز هم باور مسئله بسیار سنگین است....
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:18 صبح سه شنبه 88/1/4

یا مقلب القلوب

بالاخره سال نو از راه رسید و دوباره من یک سال بزرگتر شدم و مقدار دیگری از کوپن عمر خویش را مصرف کردم. سال گذشته برایم سال شلوغی بود و واقعا نفهیمیدم چگونه گذشت اما بهر حال مرا یکسال به مرگ نزدیکتر کرد. باز سال جدید از راه رسید و دوباره دید و بازیدها شروع شد. خیلی از افراد فامیل هستند که در دایره یکبار رفت و آمد قرار گرفته اند و اگر این عید نوروز نباشد نمی توان از آن ها سراغی گرفت و البته آن ها نیز سراغی از ما نمی گیرند. نه خودمان حرفی برای هم داریم و نه خانم هایمان! ولی در این نوروز و به برکت آن خوشحالم که آن ها را می بینم. بازم دم ایرانی ها گرم که چنین سنتی را پایه گذاری کردند!!

نوروزتان خوش باد.

یا خق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
132
:: بازدید دیروز ::
390
:: کل بازدیدها ::
368582

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::