سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 8:2 عصر دوشنبه 88/12/10

بنام خدا

سلام دوستان خوب

آره آنقدر دیر شده که نگو و نپرس. یعنی این گونه نوشتن حتی بدرد کشک سابیدن هم نمی خورد. راستش خیلی بهم ریخته ام و خیلی گیج و ... خیلی گرفتار مقالات دانشجویان و خیلی هم گرفتار مسافرت های اجباری  برای شرکت در کنفرانس ها که خرده خرده این امتیازهای ارتقاء (چون مورچگان که برای فصل زمستان آذوقه جمع می کنند)، امتیاز جمع کنیم که ای ما هم ادعا کنیم که شاید در چند سال دیگر  فلان مرتبه دانشگاهی را کسب کرده ایم. ... می دانم  که این ها هیچکدام ماندنی نیستند. دلم برای روستایمان لک زده و از کار درس و بحث و مدرسه شدیدا احساس خستگی می کنم و اگر این کوهنوردی دوشنبه و جمعه نبود که دیگر فکر کنم حسابی در سراشیبی اعصاب خوردی افتاده بودم. باز جای شکرش باقی است که چهارشنبه ها به مراسم قرائت قرآن همولایتی ها می رویم و این بار به اعراف رسیدیم. ... اعراف یعنی بلندی ها ...گفته اند که حایلی بین دوزخ و بهشت چون دیواری که این دو را جدا می کند و کسانی روی این دیوار حایل ایستاده اند و به نیکوکاران سلام می کنند و به آن ها خوش آمد می گویند و بدکاران را ندا می دهند که خدایا ما را در این گروه قرار مده و کسی از جمع ندا بر می دارد که لعنت بر قوم ستمگران باد. بعضی ها گفته اند که اصحاب اعراف کسانی اند که اعمال نیک و بدشان برابر است و به قولی در آن وسطند و نه بهشتی اند و نه جهنمی! اما من هر چه فکر می کنم نمی توانم خودم را به این تفسیر قانع کنم. اصحاب اعراف باید برگزیده باشند و قطعا کسی که ایستاده بر این دیوار حایل و مردم را خوش آمد می گوید باید  دارای مراتبی از مراتب قرب الهی را  داشته باشند. علامه طباطبایی خیالم را راحت کرد و این نظریه را رد کرده و گفته باید از نیکان هر قوم باشند و حمزه سیدالشهدا و مولی علی (ع) را از اصحاب اعراف خطاب کرده است. خدایا یا ما را از اصحاب اعراف قرار داده و یا از کسانی قرار ده که از این اصحاب خوش آمد می گیرند. آمین.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:18 عصر دوشنبه 88/10/28

بنام خدای بزرگ

سلام دوستان

بالاخره رئیس دانشگاه اراک حکم همکار گرامی اینجانب آقای دکتر خلیلی را به عنوان مدیر گروه جدید ریاضی دانشگاه اراک صادر کردند و این یعنی اتمام دوره 4 سال و  4  ماه و چند روزه اینجانب. هر رفتی یک آمدی دارد و قبول هر مسئولیتی یعنی یک روز باید زمینش گذاشت. خدا کند که آدم با عزت بیاید و با عزت برود. برای آقای دکتر خلیلی هم همین را آرزو دارم. خدا کمک کرد و این دوره به لطف الهی خوب برگزار شد. فکر کنم فقط دو نفر از دانشجویانم موفق به اخذ مدرک نشدند و به لطف خدا بقیه مدرکشان را گرفتند و خدار را باز شکر که در این 4 ساله پیشرفت دانشجویان و همکاران گروه درخشان بود. آن ها زحمتش را کشیدند و من دارم پزش را می دهم. سه سال است که در مسابقات ریاضی دانشجویی دانشجویان دانشگاه اراک دارند مدال می آورند و قبولی های فوق هم بسیار چشمگیر بوده و راضی کننده. تعداد مقالات همکاران اینجانب در مجلات  بین المللی و کنفرانس ها  بسیار درخشان شده است که جدا باعث افتخار هستند.  سعی کردم با دانشجویان دوست باشم و با همکاران رفیق و مزدش را نیز گرفتم که حداقل خودم احساس می کنم دینی تا آنجا که ممکن است شاید  بر گردنم نمانده باشد. در همین جا از همه دوستان و دانشجویان و همکارانم درخواست می کنم اگر کوتاهی اتفاق افتاده بر من ببخشند و حلالم کنند. دوره مناسبی برایم بود و خیلی تجربه های ارزشمندی کسب کردم. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:57 عصر چهارشنبه 88/10/2

بنام خدا

جهان خون ریز بنیاد است هشدار             سر سال از محرم آفریدند
باز ماه عزا و علم کتل از راه رسید و باز دسته جات سینه زنی و زنجیر زنی و باز صدای طبل و باز نوحه و باز شعر زیبای محتشم. باز نذری و قیمه امام حسین (ع) و باز تعزیه و .... نمی دانم آیا این گونه عزادارای ها صحیح است یا خیر؟ هر سال اضافاتی نیز دارد و چند سالی است که عکس های بیلبورد مانندی در جلو بعضی از دسته جات خودنمایی می کند. قطعا از خیلی از جوان هایی که در این مراسم شرکت می کنند بپرسیم شاید نتوانند اسم ?? نفر از شهدای کربلا را بدانند. احتمالا امام حسین(ع) و حضرت عباس حضرت علی اکبر و و شاید حضرت قاسم  یا حضرت علی اصغر  و شاید حربن یزید ریاحی را بشناسند اما از بقیه شاید چیزی ندانند. نقل است که حضرت آیه اله بروجردی همه سر هیات های تهرانی و شهرهای بزرگ را دعوت کرد و برای آن ها در سالی مهمانی ترتیب داد و به آن ها فرمود که فقط عزاداری بصورت سینه زدن ساده را می پسندد و اضافه کردن سنج و طبل و حتی زنجیر جایز نمی داند. بزرگان هیات ها آن موقع چیزی نگفتند اما بعدا به آقا پیغام دادند که ما ??? روز از سال را از شما تقلید می کنیم ولی این ?? روزه را از شما تقلید نمی کنیم. عجیب است این داستان محرم! آیه اله بروجردی با آن نفوذ کلام نتوانست این عزاداری ها را اصلاح کندُ پس کس دیگری نیز بعید است که بتواند به اصلاح این عزاداری ها بپردازد پس  باید آماده باشیم که هر ساله نوع جدیدی از عزاداری ها عرضه شود. اما آیا کسی هست که بداند حسین برای چه قیام کرد. چرا باید  دکتر شریعتی  بگوید گروهی مرده متحرک که برای زنده ای همیشه جاوید عزاداری می کنند.  حسین بزرگ مرد تاریخ تشیع مرد سازش ناپذیر با فاسدین زمان با ریختن خون خویش طبل رسوایی آنان را در طول تاریخ نواخت و این خون سرخ عجب تاثیر گذار شد و عامل و محرک قیام های بزرگ ضد استبدادی گردید. به قول مرحوم شریعتی گاندی آتش پرست می گوید من درس زندگی را از حسین آموختم پس باید یک بار دیگر این حرکت از عرفه تا عاشورا را مرور کنیم. مردی که بزرگترین دشمنانش پست ترین مردم دوران بودند. فساد باز سازی می کند خود را. از وفات رسول ا... تازه ?? سال گذشته است برای رسوا کردن فاسدی چون یزید استوار قدی چون حسین باید شهید شود تا اعلام شود که فساد بازسازی شده و جاهلیت برگشته!  
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:9 عصر چهارشنبه 88/9/18

بنام حضرت دوست

به همین سادگی راه افتادیم رفتیم فیلم کتاب قانون. شنیده بودم که اجازه نمایش نداشته و احتمالا باید فیلم خوبی باشد. از مازیار میری هم خیلی فیلم ندیده بودم.  فیلم توهم را که مال سالهای پیش بود  از ایشان دیده بودم که به عنوان اولین فیلم قابل تامل بود. فکر می کنم در فیلم لیلی با من است با کمال تبریزی سر و سری داشته است و باید احتمالا نویسنده آن کار باشد، اگر اشتباه نکرده باشم. خلاصه کلام اهل شوخی با از ما بهتران است. در لیلی با من است با بیسجی ها و این بار با وزارت خارجه ای ها. که انصافا آن ها را خوب از آب درآورده است. یعنی هرچه متلک بار آن ها می کند بیشتر به دل می نشیند، شاید برای ما که در خارج تحصیل کرده ایم و با آن ها و با غرورشان و با ریاکاری هایشان از نزدیک دم خور بوده ایم بیشتر جذاب باشد.  اما این عاشق شدن و آن جدا شدن کمی عجیب است و قسمت رفتن زن فیلم به جنوب لبنان چون وصله ای نچسب به فیلم شاید اضافه شده برای گرفتن پروانه نمایش. اما نهیب زدن زن فیلم به دیگران که به کتاب خدا به عنوان کتاب قانون برگردند خوب از آب درآمده است. این که همه ی آدمها مثل شوهر زن هستند و اتفاقا همه نقش ها را پرویز پرستویی به خوبی بازی کرده است از نقاط قوت فیلم است. اما به هر صورت فیلمنامه صعیف است و بار داستانی کشش یک فیلم 100 دقیقه ای را ندارد و تقریبا از وسط های کار می توان حدس زد که این زن با این مردم نمی تواند کنار بیاید. برگشت آخر فیلم به ایران نیز برای دستیابی به گیشه است. کاش زن در همان جنوب لبنان از مردش جدا می شد و او را حلال می کرد. او برای چه برمی گردد معلوم نیست، فقط برای پر کردن جیب تهیه کننده و دادن سلامی به فیلم فارسی!! به هر صورت برای دو ساعت وقتم متاسف نیستم فقط حیف می توانست چون مارمولک و لیلی با من است سراسر شوخی باشد و پیامش را سراست بدهد، اما با مشکل بارداری زن فیلم از قالب کمدی به ملودرام می افتد و شدیدا افت می کند. حیف شد می توانست فیلم خوبی باشد اما شاید تیغ سانسور نگذاشته است

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:26 عصر یکشنبه 88/9/8

بنام حضرت دوست

برای کسی که سفر حج رفته باشد این روزها حال و هوای خاصی دارد. هر وقت تلویزیون مسجدالحرام را پخش می کند دلم هری می ریزد و بدجور هوس حج به سرم می زند. الان کسانی را هر ساله عمره می روند را شماتت نمی کنم. خیلی ها می گویند آن ها پول به جیب دولت عربستان می ریزند و الخ. من می خواهم بگویم نمی دانم چه  رازی در این خانه و این مراسم نمادین هست که من هر ساله اشتیاقم بیش از پیش است.  سال ?? از مسکو راهی سفر حج شدم. همراهیانم دانشجویان بورسیه دیروز و همکاران امروز و یک سفر استثنایی. ?? نفر که یکی از آن ها به دیار باقی شتافته و جوانمرگ شده و دیگران یکی به آمریکا رفته و بقیه به گذران روزگار مشغولند. اما نمی توان آن ایام را از خاطر برد. هیچ سفری این چنین بر من تاثیر نگذاشته. چندین بار احساس کردم درگذشته ام و اینجا صحرای قیامت و طواف حول عرش الهی است. چقدر نمازهای شفافی می خواندم و عجب حظی می بردم. وقتی به مسکو رسیدم دخترم گفت بابا چرا اینجور نماز می خوانی؟و من گفتم مگر با نمازهای قبلی فرقی کرده که او گفت بسیار. حالا با آرامشی بیشتر و شمرده تر نماز می خوانی. همه اعمال اشک آدم را در می آورد اما قربانی کردن چون مکانیزه شده تنها عملی است که حس نشد. الان که در این عید قربان گوسفندی سر بریده می شود باید احساس کنی که تو یا ابراهیمی یا اسحاق یا چه میدانم اسماعیل. باید با عشق سر ببری. باید نشان دهی که عبد خدای خویش هستی. اگر در مکه احساسش نکرده ای اینجا احساسش کن. ببرُ نفست را قربانی کن. جان دادن های گوسفند را بنگر تا نفس اماره ات را قربان کرده باشی. بعد برو سر بتراش آرایش کن خوش باش عید است قربانی ات قبول شده ابراهیم را به یاد آر عبد مطلق خدا....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:18 عصر چهارشنبه 88/8/20

بنام خدا

از وبلاگ حیاط خلوت به این رسیدم که در بین منتقدین ایرانی گوزن ها مقام اول را آورده است و مثلا باشو دوم شده و الخ. می خواستم بگویم این فیلم آقای کیمیایی را من سال ?? در سینما مراد تهران در گوشه میدان امام حسین دیدم و عجب به دل نشست. آهنگ بسیار زیبای گنجشکک اشی مشی به طرز عجیبی با متن فیلم سازگار بود و دیالوگ های بسیار سنجیده و شخصیت پردازی و نورپردازی و بازیگری فراموش ناشدنی آقای بهروز وثوقی یکی از ماندگارترین فیلمهای ایرانی را رقم زد. اگر چه قیصر هنوز معروفترین فیلم کیمیایی در بین عوام و خواص است اما من هر چه فکر می کنم این فیلم کیمیایی به نظرم لیاقتش را داشته که اول شود. بیدار کردن حس مبارزه در سید خیلی باورپذیر است. من بعدا که فیلم در اراک اکران شد باز فیلم را دیدم و وقتی ویدیوی آن را رسید باز بارها و بارها نشستم و فیلم را دیدم و لذت بردم. به  هر صورت جای تبریک دارد انتخاب این فیلم به آقای کیمیایی.

من هم اگر بخواهم فیلم های خوب ایرانی را انتخاب کنم این ها را می نویسم.
?. گوزن ها
?. دستفروش
?. هامون
?. در باره الی
?. مهاجر
?. عروسی خوبان
?. روسری آبی
?. گال
?. کندو
??. بچه های آسمان
??. طوقی و سوته دلان
....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:46 عصر چهارشنبه 88/8/13

بنام خدا

من تقصیر ندارم و از این اسباب کشی ناراحتم و هر بار که آمدم مطلبی بنویسم نشد که نشد اصلا دوستانم نمی توانند مطلبی بگذارند. پس رفتم بلاگفا به آدرس http://www.nazarialimohammad.blogfa.com و  و نامش را دفتر ایام گذاشتم و مطلب زیر را گذاشتم.

 

من در این بلاگفا نبودم از بس که این پارسی بلاگ بد عمل کرد مجبور به اسباب کشی شدم. اصولا می گویند سه بار اسباب کشی مساوی با یک بار آتش سوزی! برای خوانندگان پارسی بلاگم که باید بگم دیگر بعید است بتوانید مرا پیدا کنید. به عبارت دیگر در اینترنت یک بار اسباب کشی برابر با یک بار آتش سوزی. کاش می توانسم همه مطالب پارسی بلاگ را اینجا منتقل کنم. اکثر آن ها را دوست دارم. اگر کسی بلد است لطف کند خودش مرا راهنمایی کند که بدون کپی پیست یا الصاق کردن بتوانم ان ها را سالم به اینجا بیاورم. اصلا از اولش هم اشتباه کردم رفتم پارسی بلاگ.  به هر جهت با نام تو آمدیم و از تو کمک می خواهیم. ما را به راه مستقیم راهبر باش.  آدرس پارسی بلاگم این است.  www.nazari.parsiblog.com


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:34 عصر چهارشنبه 88/7/1


به نام خدا

اول ماه مهر از راه رسید امروز صبح نیکان هم مدرسه ای شد و او را به دبستان رساندیم. تمام خاطرات دبستان به سرعت از جلوی چشمم گذشت و یاد دبستان اقبال آشتیانی روستای قره بنیاد افتادم و می دانم که این خاطرات  هرگز فراموش نخواهد شد. حوصله نوشتن ادامه دماوند را نیز نداشتم. از جایی از دنیای اینترنت شعر زیر را پیدا کردم برایتان گذاشتم. امیدوارم بد نباشد.
اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

شعر از : محمد علی حریری جهرمی


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:59 عصر شنبه 88/6/21

بنام خداوند بخشنده گناهان

در این ایام مبارک و گرانقدر درخواست بعضی از دوستان ادامه سفر نامه دماوند است که در این غروب 22 رمضان سعی می کنم بخش دیگری را بنویسم.

کوله 20 کیلویی را برداشته و راه افتادیم. تا کنون در این همه کوههایی که رفته بودم کوله به این سنگینی نداشتم. و اصلا فکر نمی کردم بتوانم آن  را حمل کنم. از طرفی نمی توانستم آن را به قاطرها بسپارم که جلو بچه ها مقداری بد می شد و می گفتند سوسول بازی در آورده. به هر جهت با توکل بر خدا بعد از اینکه حسین صبحانه خوبی در حد نصف نان لواش و 2 استکان چای بما  داد راه  افتادیم. بعد  از 100 متری دیگر احساس اینکه بارم سنگین است نداشتم و خیلی زود به این 20 کیلو بار عادت کردم و اصلا احساس اضافه بار نداشتم. من خیلی دلم می خواست که هر لحظه اطلاعاتی از کوه داشته باشم و از همه مهمتر برایم دانستن ارتفاع بود که خوشبختانه تلفن همراه فوق پیشرفته آقای ثامنی این امکان را داشت و من مرتب ارتفاع را می پرسیدم و تقریبا هر 200 متری یک بار تقاضای دانستن ارتفاع می کردم و مهدی هم ترس از تمام شدن باتری موبایلش را داشت. یک 300 متری که آمدیم. متوجه شدیم که از همه گروه ها عقب هستیم و احتمالا برای اسکان در شب باید دچار مشکل شویم. به همین جهت آقای صیدی مسئول گروه آقای باقری و آقای حسن ملکی و آقای ثامنی و یکی دو نفر دیگر را که سرعت بالای در صعود داشتند در اولین  زمان استراحت راهی گرفتن جا کرد و از همه بدتر آقای ثامنی از ما جدا شد و من دیگر نمی توانستم ارتفاع را بدانم. خیلی دلخور شدم اما چاره ای نبود. آقای مرادی مرتب عکس می گرفت و این برای من جای خوشحالی داشت. زیرا کسی که عکس می گیرد باید آمادگی جسمانی فوق العاده ای داشته باشد که بتواند مرتب  از گروه سبقت گرفته و صعود آن ها را ثبت کند که خوشبختانه رضا مرادی این کار را بخوبی انجام می داد. دشت سرسبز یواش یواش داشت به دشت سنگی تبدیل می شد هر چه ما صعود می کردیم از پوشش گیاهی کاسته می شد و به پوشش سنگی یا شنی افزدوه می شد. قاطر ها سرعت زیادتری داشتند و سبقت گرفتن آن ها هم دردسر خودش را داشت و کسانی که همراه آنان بودند عجب آمادگی جسمانی داشتند که با این سرعت صعود می کردند تقریبا دو برابر ما سرعت داشتند و چقدر بارشان سنگین بود. احسان می گفت اگر بار بیش از حد به قاطر بزنند خودش را از ارتفاع به پایین پرت می کند و خودکشی می کند و مثالش را قاطرهای موجود در کردستان در زمان جنگ می گفت!. یک نفر از گروه سرعتش بسیار کند شده بود و عقب مانده بود. مقداری به ترتیب او را همراهی کردیم تا نوبت به مسئول گروه شد که او را همراهی کند من و آقای مرادی سبقت گرفتیم و بعد دیدم که خیلی از گروه پیش افتاده ایم. خلاصه دلمان نیامد به ایستیم با یک گروه اصفهانی صعود را ادامه دادیم و خیلی  زودتر در حدود بیش از یکساعت از بقیه به بارگاه سوم رسیدیم. بچه ها خوب جا گرفته بودند. به داخل بارگاه رفتیم دیدیم چای می فروشند 300 توان که اگر در آن ارتفاع 1000 توان نیز می فروختند ارزش داشت و تازه فهمیدم خوب و با سرعت رسیده ایم و با پرداخت 4000 توان می توانیم از شر چادر راحت شویم که 6 نفر از ما با پرداخت این مبلغ جایشان را در داخل پناهگاه سوم در ارتفاع 4200 متر قرار دادند. ساعت داشت یک می شد و هوا خیلی سرد شده بود. اورکت را پوشیدم. دو پسر خارجی در جلو پایمان روی صندلی نشسته بودند که یکی اسمش رافائل اهل لهستان بود و مقداری روسی هم می دانست خیلی زود با هم دوست شدیم و روسی با هم صحبت کردیم. دانشجو بودند و برای صعود به دماوند به ایران آمده بودند. بچه ها کم کم رسیدند و همه مستقر شدیم. یک نفر چینی و چند نفر انگلیس هم بودند. که خانم انگلیسی حاضر نشد از کتری پر از چایش یک چایی بما بدهد. از پناهگاه خارج شدم. مرد انگلیس به شدت در حال استفراغ بود حتما رعایت نکرده بود و صبح زیاده خوری کرده بود. سر دردم شدیدتر شده بود. مقدار کمی ناهار خوردیم و بعد از ظهر تا ارتفاع 4350 برای هم هوایی با اکثر دوستان صعود کردیم سردردمان بهتر شد. شب هوا خیلی عالی بود و عده ای در همان ابتدای شب صعود را آغاز نمودند اما قرار ما 5 صبح بود. نمی شد در شلوغی پناهگاه خوابید ملت یا حرف می زدند یا با هم دعوا می کردند و یا وسایلشان را جمع می کردند و صعود را آغاز می کردند. مطمئنم 5 دقیقه نیز خوابم نبرد و بالاخره ساعت از 4 گذشت و نماز خوانده صبحانه بسیار مختصری خوردیم که با مدیون حسین بودم که خیلی راحت شامورتی ها را جوش می آورد.  ... ادامه دارد. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:24 عصر چهارشنبه 88/6/18

بنام خدای بزرگ و بی همتا

میخواستم ادامه سفرنامه دماوند را بنویسم اما اصلا در این ایام راستش حسش نبود به همین خاطر نیت کردم داستانی از حضرت داود نبی در سوره مبارکه ص را برایتان نقل کنم.

در شب های مبارکی قرار داریم. شب قدر و اندازه توشه ای که می توانی برداری به اندازه یک عمر یعنی 1000 ماه برابر با تقریبا 83 سال. جلسه قرآنمان با همولایتی ها خوب پیش می رود و بیش از 450 صفحه از کتاب خدا را پیش رفته ایم و خواندن تفاسیر این آیات کماکان به عهده من است و من هم بیشتر از روی تفسیر آقای خرمشاهی که گزیده همه تفاسیر را دارد و تفسیر آقای صفوی که خلاصه المیزان است برای جمع  همولایتی های خوبم صحبت می کنم. این دو تفسیر تا حد امکان مناسب هستند و افسانه های عجیب و غریبی که به ساحت مقدس پیامبران مخصوصا پیامبران بنی اسرائیل آن هم از روی تورات وارد شده است را بخوبی نقض نموده اند. در سوره مبارکه ص خداوند دو فرشته می فرستد که از در اصلی خانه داود نیز داخل نمی شوند و از دیوار وارد می شوند و یکی می گوید من 99 گوسفند دارم  و دوستم فقط یک گوسفند و میخواهم آن یک گوسفند او را از وی بگیرم و دادود (ع) در قضاوت عجله کرده و می گوید گرفتن این گوسفند صحیح نیست و الخ و خداوند او را خطاب قرار می دهد که چرا در قضاوت عجله کرده است شاید آن یک گوسفند نیز حق او بوده است. در تفسیر این آورده اند که روزی داود از محراب به قصد گرفتن کبوتری بر می خیزد و همسر اوریا از سرداران خویش را که در حال استحمام است می بیند و عاشق وی می شود و برای تصاحب زن آنقدر اوریا را به جنگ می فرستد تا او در جنگ شهید شود و او صاحب همسر اوریا می شود، در صورتیکه خودش 99 زن داشته است. و داستان را به گونه ای پیش برده اند که آن یک گوسفند نماد همسر اوریا ست. از امام رضا (ع) این داستان را در تفسیر این آیات پرسیده اند و او از ناراحتی تهمتهایی که بر حضرت داود (ع) زده اند دست بر پیشانی زده اند  و گفته پناه برخدا!! اتفاقا در قسمتهای قبل از این داستان نیز از همنوایی داود با پرندگان در تسبیح خداوند متعال یاد می شود. و در جاهای دیگر خداوند ار او به نیکی یاد می کند. حال چگونه برای انجام یک هوس باید پیامبری به این عظمت دست به چنین جنایتی بزند!! سبحان ا.... التماس دعا در این شب های عزیز.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
61
:: بازدید دیروز ::
390
:: کل بازدیدها ::
368511

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::