سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 2:24 عصر چهارشنبه 89/4/9

بنام خدا

سلام دوستان. گفتم تا فراموشم نشده ادامه سفرنامه سیدون را بنویسم. می ترسم نتوانم با این شلوغی کار آن را تمام کنم. ناهار را خوردیم و حسابی سنگین شده بودیم. دلم می خواست یک چرتکی هم بزنم اما دوباره تعریف ها گل کرد و جوک گفتن ها آغاز شد و خلاصه تا ساعت حوالی 4 عصر ادامه یافت و آماده برگشتن شدیم. چند نفر از روستائیان با گونی های پر شده بن سر به حوالی چشمه آمدند آبی خوردند و ناهار مختصری و زودتر از ما به پایین رفتند. یاد سال گذشته افتادم دکتر اناری که  معمولا کم به کوه می آید سال قبل هوس کوه کرده بود آن هم در روز سفر به سیدون و به قول خودش تنها آسیب دیده این سفر در سال گذشته بود. رفتن به قله بالای 3000 متر برای کسی که تمرین کوهنوردی ندارد زیاد توصیه نمی شود. این اسیب دیدگی باعث  شد که از نعمت حضور ایشان در جلسات بعد محروم شویم. دکتر اناری از کمیجانی های دوست داشتنی است دهن گرمی دارد و لطایف زیاد می داند و از آن آدم هایی است که وجودش برای کوه لازم است امیدوارم ایشان دوباره به ما بپیوندند. حرکت آغاز شد و ساعت داشت به چهار و نیم می رسید راه با شیب زیاد برای حرکت به پایین فشار زیادی را به زانوها وارد می کند و من مثل همیشه با دو عصا سعی می کردم فشار به زانوانم را کم کنم. ابرها داشتند می آمدند و به یک باره رعد و برق هم در دور دست ها آغاز شد. کوه زیبای قرق در در روبرو چشم نواز بود و ما بی خیال باران احتمالی سعی در چیدن گیاه گلاربونه(گل ارغوونه) بودیم و به آرامی از کوه پایین می آمدیم. به چشمه اولی نرسیده بودیم که باران آغاز شد روستائیانی در زیر درختان بید آنجا اطراق  کرده بودن تعارفی کردند اما  ما سعی در ادامه راه نمودیم به نزدیکی های ویلای بالای ده رسیده بودیم که تگرگ بسیار شدیدی شروع با بارش نمود آن چنان که تمام کوله و لباس و پوتین مملو از آب شده بود. دکتر نشوادیان و آقای ادیمی یک دویست متری جلوتر از من بودند. سگ های ویلای بالا ده به آنها حمله ور شده بودند و من شدیدا از این که این آقای ویلا دار سگ را آزاد گذاشته دلخور شده بودم خلاصه در آن تگرگ شدید  خدا به آنها رحم کرد که آسیب ندیدند. تقریبا حرکت غیر ممکن شده بود و این تگرگ بند نمی امد که نمی آمد. به درختی رسیدم و در پناه آن 5 دقیقه ای ایستادم که شاید تگرگ دست از سرمان بردارد اما ول کن نبود. خطر حمله سیل نگرانم کرده بود. گفتم زودتر خودم را به ماشین برسانم که ماشین نیز در خطر حمله سیل قرار داشت. به یاد دوران کودکی در قره بنیاد افتادم که روزی این چنین برای چیدن علف به منطقه ی چمای قره بنیاد رفته بودم. چما منطقه ای در غرب این روستا قرار دارد که کمی مرتفع تر از روستاست و قسمت زیادی از آن چمن طبیعی د ارد و گاهگداری تفرج گاه مسافرین بین راهی نیز می شود من کلاس اول ابتدایی بودم و با یک گونی پر از علف به همراه سایر دوستان همکلاسی داشتیم از چما بر می گشتیم که در منطقه مراد پاشا تگرگ  شروع شد و من از رودخانه اولی که رد شدم بعد از ده ثانیه سیل بود که با صدای زیاد می آمد چنین آب گل آلودی تا آن موقع با آن حجم ندیده بودم اگر کمی دیر رسیده بودم نمی توانستم از رودخانه رد شوم. به سمت روستا در حرکت بودیم به رودخانه اولی رسیدیم  که در فاصله دویست متری ده قرار داشت سیل رودخانه را پر کرده بود و عبور غیر ممکن! خوشبختانه اهل خانه و اهالی روستا می دانستند که ما در صحرا قرار داریم و در محاصره سیل.  دیدم بردار بزرگم جعفر با خر توانست از قسمتی از رودخانه عبور کند و بقیه نیز چنان  کردند.  خوشحال شدم که بالاخره توانستیم از ان سیل مخوف جان سالم بدر کنیم. به خانه که رسیدم دیدم در بهار مادرم دوباره کرسی را علم کرده است و من خیس از آب در زیر کرسی گرم چه حظی می بردم.  سگ ها به ویلا باز گشتند و یکی از خطرات کم شد. آن قدر حجم آب افزابش یافته بود که در  جاده خاکی  جای حرکت لاستیک ماشین ها پر از آب بود و من باید در آب حرکت می کردم. خوشبختانه سویچ را صبح به دکتر نشوادیان داده بودم و از اینکه ایشان در ماشین قرار داشت خیالم راحت شده بود. بعد از ده دقیقه ای خودم را به ماشین رساندم و باران و تگرگ دست بردار نبودند. کوله را در صندوق عقب قرار دادم و من نیز به درون ماشین رفتم. فکر کنم صندلی که در آن قرار گرفتم خیس از آب شد، اما خب سرپناهی بود از این بارش. افراد گروه نرم نرمک رسیدند و همگی در ماشین قرار داشتیم و حرکت در آن باران  و تگرگ سخت بود اما می توانستیم ادامه دهیم. تگرگ چنان به شیشه ماشین می خورد که بیم شکستنش می رفت که اتفاقا گوشه ای از ان شکسته است. خلاصه با مکافات بهجاده آسفالته رسیدیم جاده بعضی جاهایش تقریبا به سفیدی می زد. یک کیلومتری که به سمت شرق حرکت کردیم به شمال شهر آستانه رسیده بودیم و تا شازند که آمدیم بران می آمد و بعد هم رنگین کمان و آفتاب و رقص رنگ ها در فضا. نیم ساعت بعد اراک بودیم و شکر که سالم از سیدون برگشتی. یا حق



¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
301
:: بازدید دیروز ::
39
:: کل بازدیدها ::
368360

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::