سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 1:30 صبح شنبه 86/10/29

ای همه هستی ز تو پیدا شده

چند وقتی است که بر حسب عادت دارم راجع به حاتمی کیا می نویسم و شاید دلیل اصلی اش پخش سریال حلقه سبز از تلویزیون باشد. حاتمی کیا آدم بسیار باهوشی است و این بودنش در بطن جنگ دست از سر او برنمی دارد. اگر به پشت جبهه می پردازد دلش در حبهه ها غوطه ور است هنوز شخصیت نابینای داستان حلقه سبز از بیسمچی بودن خویش در جبهه می گوید و او در بنام پدر ادعا دارد که جنگ هنوز تمام نشده و واقعا برای ابراهیم جنگ هنوز تمام نشده و او در مصاحبه ای در قبال تهدیدات آمریکا جهت مسئله هسته ای گفته بود وقتی به من می گویند تو باید این انرژی را داشته باشی و این انرژی را نداشته باشی آن رگ ساخت فیلم جنگی ام بیرون می زند.  الان درست نمی دانم که روبان قرمز بعد از آژانس شیشه ای بود یا نه ولی این دو فیلم در دوسال پیاپی کارنامه حاتمی کیا را پر کردند. روبان قرمز به مساله معجزه و وجود چشمه ای در زمان جنگ که باعث شد رزمندگان از آن سیراب گردند پرداخت و سه شخصیت تمام داستان او را پر کردند. فیلم که با پرده عریض نمایش داده شد از نظر محتوا با بیننده عمومی ارتباط چندانی برقرار نکرد اما از نظر تصویری یکی از کارهای بشدت تصویری حاتمی کیا بود. اما آژانس در کارنامه حاتمی کیا نقش ویژه ای دارد. اگرچه فیلم بعد از جنگ است اما به تمام معنا جنگ در آن حس می شود. عباس فرمانده خود را که برای گذران زندگی مجبور به مسافر کشی است در خیابان می بیند و تازه حاج کاظم پی به رنج عباش از خسارت جنگ می برد و بیخیالی کسانی که باید حامی این افراد باشند او را مجبور به گروگانگیری می کند. انتقاد از بخش امنیتی که می گوید شما جنگ کردی دستت درد نکند حالا بکش کنار و کار را بما بسپار شهامتی می خواهد که از ابراهیم بر می آید. دغدغه نسل بعد از جنگ خیلی گریبان حاتمی کیا را می گیرد. پسر حاج کاظم مرتب از کار پدرش و از درآمدش انتقاد می کند اما بعد از گروگانگیری و وارد  شدن حاج کاظم به جنگ داخلی برای رساندن عباس به خارج،  باعث می شود زنش برایش چفیه و پلاک را برساند. یعنی نسل قدیم هم او را درک می کنند اما نسل جدید در مغزشان این نکات فرو نمی رود. در موج مرده نیز داستان تکرار می شود فرزند یک بسیجی با دختر مورد علاقه اش به دبی می رود و پدر باید مورد بازخواست قرار بگیرد و جمله قهرمان داستان که ما به جنگ رفتیم و بچه های خویش را به شما سپردیم خدا وکیلی بگویید که چه کسی کم فروش کرده است تمام گناه سربراه نبودن نسل جوان را به گردن مسئولان فرهنگی می اندازد. در میان امنیتی های آژانس شخصیتی که  قاسم زارع  نقشش را بازی می کند قبلا با حاج کاظم  در جبهه بوده بوده و او را درک می کند اما شخصیت کیانیان که جبهه نبوده در تقابل با او قرار می گیرد و نمازجماعتی که حاج کاظم جلو است و عباس به او اقتدا می کند و قاسم زارع نیز از بخش امنیتی (و مقابل او ) و اقتدا به حاج کاظم را توجیه گر این می کند که اگر کسی قرار است به داد این گروه برسد فقط خودشان هستند و آوردن بالگرد و رساندن عیاس و حاج کاظم به فرودگاه بسیار قابل قبول می نماید اگرچه بالگرد در خیابانهای تهران بنشیند! شهادت عباس بر بالای آسمان و پرواز هواپیما دلبستگی حاتمی کیا به پرواز روح را یک بار دیگر کامل می کند. وقتی آژانس را دیدم در سینما قدس میدان ولیعصر تهران بودم و پای هیچ فیلمی اینقدر گریه نکرده بودم اصلا احساس می کردم حرفی است که میخواستم بگویم و روی دلم مانده بود و ابراهیم آن را گفت تا مدتها تحت تاثیر این فیلم زیبا بودم. سریالی حاتمی کیا ساخت به نام خاک سرخ که در مسکو شاهد آن بودم و زمانی بود که رسیورمان هم خراب شده بود و هر جمعه باید از انجمن اسلامی دانشجویان مسکو  به سرعت خود را به منزل آقای بازیگران می رساندم که سریال را از دست ندهم. یادم می آید دکتر اژه ای داماد شهید بهشتی  جمله ای در باره این سریال گفت که هرگز فراموش نمی کنم گفت این فیلم سند شرافت یک ملت است. بهترین بازی های پرویز پرستویی در فیلمهای حاتمی کیا بوده اما بازی او در آژانس بسیار به دل نشست. حبیب رضایی هم در آژانس مطرح شد و در خاک سرخ اگرچه نقشش زود تمام شد اما ماندگار شد.

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:29 عصر پنج شنبه 86/10/13

ای نام تو بهترین سرآغاز

نمی توانم در باره این فیلمساز بزرگ ننویسم که از او خیلی یاد گرفتم. بعد از مهاجر و موفقیت چشمگیر آن حاتمی کیا وصل نیکان را ساخت که در باره موشکباران بود و  مورد استقبال قرار نگرفت اما شهید آوینی در نقدی این فیلم را ستود و آن را نشانه رشد حاتمی کیا دانست. در یکی از صحنه ها که خانه ای موشک باران شده است ماهی حوض خانه در یک مکان کوچک که مقداری آب هم در آن قرار دارد زنده مانده است. مرا همیشه یاد این شعر و زنده ماندنم در جنگ می اندازد که نگهدارنده من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. 

 فیلم بعدی حاتمی کیا از کرخه تا راین دوباره بازگشت به جنگ و مجروحین شیمیایی و آثار جنگ است. عدهای مجروح جنگی برای درمان راهی آلمان هستند هواپیما بالای ابرها در حرکت است و حاتمی کیا قهرمانانش را اسمانی تصویر می کند آنه در ابتدا دارند فیلم مهاجر را می بینند و می خواهد بگوید این همان قهرمان مهاجر است که مجروح گشته است. یکی از بسیجیان که زنش از او جدا شده پناهنده می شود و قهرمان داستان که نابینا گشته پس از بدست آوردن بینایی متوجه سرطان خون خویش است که بخاطر استنشاخ مواد شیمیایی روی داده است. اگرچه داستان خیلی به فیلم هندی نزدیک می شود اما صحنه های بسیار زیبایی در این فیلم قرار دارد که در نوع خود بی نظیرند. . یکی از آن ها وقتی است که خبر سرطان خون قهرمان داستان به خواهرش گفته می شود و هما روستا که نقش خواهر را بازی می کند از ناراحتی سر را به پنجره می چسباند و نفس نفس زنان برادر را از بالا نگاه می کند و نفس او برای بیننده تصویر برادر را محو می کند و خبر شهادت او را پیشاپیش اعلام می کند. راز و نیاز قهرمان داستان در کلیسا یکی بودن ادیان را تداعی می کند اگر چه در تلویون متاسفانه این صحنه زیبا با تیغ سانسور حذف شد.  موازی کاری شهادت قهرمان با پرواز هواپیما باز صحنه آخر مهاجر و علاقه پرواز روح را در حاتمی کیا زنده می کند. اگر چه این صحنه یکبار در یکی از فیلمهای زمان شاه نیز مورد استفاده قرار گرفته بود ولی شهادت و پرواز روح و پلاک قهرمان در دست خواهر زاده خیلی به دل می نشیند. مجادله قهرمان با خداوند در کنار راین و موازی کاری استنشاخ گاز شیمیایی در کنار کرخه خیلی پیوند زیبایی را ایجاد می کند. بینایی قهرمان  و دیدن مراسم تشیع جنازه بنیان گذار جمهوری اسلامی برای  کسی که نتوانسته این صحنه ها را ببیند خیلی زیبا از کار در آمده است. این فیلم اکثر جوایز جشنواره فیلم فجر را آز آن خود کرد و موسیقی زیبای آن که احتمالا کار مجید انتظامی است هرگز فراموش نخواهد شد.

خاکستر سبز حاتمی کیا را از جنگ ایران به جنگ بوسنی کشاند و دلبستگی او را به جنگ دیگری نشان داد. ولی این فیلم اثر چندان ماندگاری بر جای نگذاشت. اما بوی پیرهن یوسف و آوردن نیکی کریمی به جمع بازیگران و گرفتن این بازی زیبا از ایشان و  پرداختن به مسئله اسرا و نیم نگاهی به شهادت یادگار این فیلم است. برج مینو از فیلمهای جنگی دیگری است که سال 74 حاتمی کیا آن را ساخت و واقعا نمایش زیبایی بود. و باز شهادت شخصی که شریفی نیا نقشش را بازی می کند و سقوط وی از بالای دکل و یکباره عوض شدن جهت حرکت و رفتن دوربین به سمت بالای دکل و نبود قسمت بالای دکل و فقط نور، شهادت و  پرواز روح را یک بار دیگر به زیبایی تصویر می کند. تاثیر زنان در جنگ هدف اصلی حاتمی کیا بود که به ان رسید.

ادامه دارد

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:12 عصر دوشنبه 86/10/10

ای هست کن اساس هستی

کمتر کسی است که ابراهیم حاتمی کیا را نشناسد. برای نسل ما که با ایشان بزرگ شدند و در بطن جنگ قرار گرفتند شخصیت ایشان  یک حالت خاصی را ایجاد می کند. او فیلمسازی را با گروه روایت فتح آغاز کرده و با شهید آوینی صمیمیتی وصف ناشدنی دارد. قسمت های که حاتمی کیا و آوینی از روایت فتح ساخته اند قطعا نه از تاریخ جنگ فراموش می شوند و نه از تاریخ تلویزیون. حاتمی کیا فیلم های کوتاهی هم ساخت که از بهترینشان باید به فیلمی بنام تربت اشاره کرد. یک بسیجی با تمام خطرات خود را به داخل خاک عراق می رساند و از آن جا خاک بر می دارد و  خاک ها را به سنگر خودی منتقل می کند و با خاک های آورده شده مهر می سازد و برای خانواده اش به پشت جبهه می فرستد و علت این کار هم این است که چون کربلا در خاک عراق قرار دارد این خاک متبرک است و باید برای  سجده سر  را بر آن قرار داد.

اولین فیلم بلندش هویت بود که در ابتدا هویت یک پانک نام داشت و متحول شدن یک موتورسوار پانک  را که اشتباها به بیمارستان مجروحین جنگی وارد می شود را روایت می کند که به عنوان اولین فیلم بلند سازنده گام بزرگی محسوب نمی شود اما فیلم زیبای دیده بان که محسن مخملباف کار تدوین آن را انجام داد از بهترین های فیلم جنگی ایرانی محسوب می شود. حاتمی کیا در یک نما از آن به عنوان یک بسیجی زخمی که چشمانش را از دست داده  بازی می کند.  امداد های غیبی و بحث شجاعت و توکل به خوبی در آن جا می گیرد. شهادت  دیده بان در انتهای فیلم که پشت بیسم می گوید نخود نه باران نقل وصال به خداوند را با وصال به عروسی پیوند می زند. نور خورشیدی که از بین دستان دیده بان به چشم می خورد رسیدن او را به خداوند نشان می دهد که والله نور السموات والارض. 

 بعد از آن حاتمی کیا یک فیلم بسیار زیبا ساخت بنام مهاجر که در نوع خود بی نظیر و موسیقی کریم گوگردچی به زیبایی آن افزود و البته جایزه های زیادی از جشنواره فیلم فجر بدست آورد با اینکه با فیلم هامون احتمالا در جشنواره فیلم فجر رقیب بود. مهاجر نام یک هواپیمای کوچک است که بدون سرنشین است و با نفوذ به مواضع دشمن از نقاط تجمع آن ها عکس می گیرد. این فیلم باز بحث بیسجی و توکل و شهادت را دستمایه خویش قرار داده بود و می توان گفت سکانس پایانی این فیلم بهترین صحنه های فیلم دفاع مقدس است. عراقی ها دارند به دو نفری که از گروه باقی مانده اند نزدیک می شوند و یکی از آن ها مقابل عراقی ها می ایستد و نفر دوم باید مهاجر را به پرواز در بیاورد. همه گروه شهید شده اند و پلاک های آن ها را با به گردن مهاجر می آویزند. عراقی ها با نفر اول که اصغر تقی زاده نقشش را بازی می کنند درگیرند و با شهادت وی مهاجر به پرواز در می آید.  همزمانی پرواز مهاجر و شهادت تقی زاده پرواز روح به سمت خدا را تداعی می کند بعد شاهد پرواز مهاجر و صدای رقص مانند پلاک های بسیجیان هستیم در بین ابرها و مثل این است که روح آن هاست که دارد بر بالای ابرها پرواز می کند.

ادامه دارد

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:53 صبح سه شنبه 86/9/27

ای نام تو کلید هر چه بستند 

آره در این بی وقتی مطلق در این نیمه های شب که وقت دعا و نیایش  به درگاه دوست است گفتم مطلبی به این وبلاگ بیفزایم. آنهم بخاطر شما دوستانی که تعدادشان به لطف یکی از دانشجویان گرانقدرم  زیاد شده است. موضوع آخرین شعری است که سروده ام.  اصولا می گویند ایرانیان همگی شاعرند و من هم در این میان استثنا نیستم. من رشته ام ادبیات نیست بیشتر هم برای دل خودم شعر می گویم و اکثر آن ها از نظر وزن و قافیه و ردیف اشکالات اساسی دارند ولی فرصت ندارم وگرنه بدم نمی آمد ادبیات هم می خواندم. شعر این است:

نوای ملک خوبانم کجایی                     طلوع نور ایمانم کجایی

         به آنی رفته ام در کفر زلفت                  به شد یک عمر هر آنم کجایی 

          صبوری سخت بود یک هفته  بی تو        گذشت صد هفته ای جانم کجایی

   شفاست آن پیرهن بر روی یعقوب           سفید گردیده چشمانم کجایی

    رسد درد فراق روی خوبت                    نبود جز درد درمانم کجایی

چه خوش باشد که بعد از روزگاری          کنی تفسیر قرانم کجایی

   توان رفتنم بی تو محال است                   محال آید به برهانم کجایی

رسید عمر علی نزدیک چهل سال              نمی دانم نمی دانم کجایی

به این شعر که تاریخ ان به اسفند سال گدشته می رسد که نگاه می کنم در می یابم که در این چهل ساله شدن به این رسیده ام که علامت سوال های بزرگی در پیش رو دارم و بقیه عمر باید در حل آن ها بکوشم. حضرت رسول در چهل سالگی به پیامبری رسید. مولانا در 38 سالگی به دیدار شمس نائل شد و متحول گردید. ناصر خسرو در چهل سالگی متحول شد. خلاصه چهل ساله شدن هم عالمی دارد. از خداوند طلب کمک و یاری می طلبم که همچنان که قبلا هم افراد بسیار بزرگی را پیش رویم قرار داده است باز مدد فرماید و برساند آن که باید برساند.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:36 صبح سه شنبه 86/9/6

ای نام تو مونس روانم  

با سلام به دوستانی که مرا مورد لطف قرار می دهند و اینجا را محل گذر اینترنتی خویش قرار می دهند. قول داده بودم که مطلبی در باره سریال مدار صفر درجه برایتان بنویسم. حسن فتحی با پهلوانان نمی میرند آغاز کرد و قصه اش را خوب تعریف کرد در شب دهم بسیار خوش درخشید و  در روشن تر از خاموشی به زندگی ملاصدرا پرداخت و تا حدودی زوایای زندگی شاه عباس را مورد بررسی قرار داد. بعد هم سریال حاج یونس که بعد از همین مدار صفر درجه ساخته شده و مدار صفر درجه که در این 30 هفته افراد زیادی را به پای گیرنده ها کشانده است. فتحی  واقعا قصه گفتن را یاد گرفته است. حتی زندگی ملا صدرا که یک فرد علمی بوده و فراز نشیب قصه های معمول را نداشته با موازی کاری با زندگی شاه عباس کمبود بار قصه گویی اش به میزان زیادی جبران شده است. در مدار صفر درجه با وجود شخصیت های بسیار قصه اش خوب تعریف می شود و تا حد امکان شخصیت پردازی معقولی دارد. به جز شخصیت نجات که بیوک میرزایی نقشش را بازی می کند و بیشتر به یک کاریکاتور شبیه می شود و از نقاط ضعف سریال ساخت و اضافه کردن چنین شخصیتی است، مخصوصا که این جور تیپ ها در شب دهم نماد لوطی گری و مردانگی معرفی شده بودند، بقیه شخصیت ها وجودشان زاید به نظر نمی رسد. اما مهمترین ضعف سریال که زیاد توی چشم می زند سفارشی بودن آن است و گویا برای کوبیدن شخصیت های بد قصه باید به هر ابزاری متوسل شد. اجاز نداد که سرگرد فتاحی به عشقش برسد، اجازه نداد که تقی رنگ وصال را ببیند زیرا قرار است که عموی سارا را به عنوان فرد بد  قصه هر گونه که ممکن است به لجن کشید تا بگوییم که بنیان گذاران کشور فلسطین اشغالی یک مشت افراد به تمام معنا بد هستند و از دلیل اصلی ایجاد  چنین کشوری  سر باز زد.  معلوم نیست که دایی سارا چرا وجود مدارک به این مهمی به زعم خویش  را به سارا نمی گوید تا این سرنخ ادامه داستان از پاریس تا شیراز گردد، باید راه منطقی تری برای نخ تسبیح سریال جستجو می کرد. مسئله اشغال ایران توسط متفیقین خوب پرداخت شده و شخصیت پدر که از این غصه نمی تواند ادامه زندگی دهد به دل می نشیند. وجود مادر فلسطینی برای علاقمندی حبیب به مسئله فلسطین با هوشیاری انتخاب شده است. زندگی سفیر ایران در فرانسه تحت اشغال خیلی جالب از آب درآمده مخصوصا که در باره زندگی دایی امیر عباس هویدا که سفیر ایران در بلژیک بوده نیز در کتاب معمای هویدای آقای دکتر عباس میلانی  مطلب مشابهی وجود دارد. قسمت آخر سریال باز مثل سریال حاج یونس به فیلم فارسی تبدیل شد تا بیننده عوام با شادی و خیر و خوشی از کنار سریال بگذرد. فرض کنید به گونه ای مدارک به دست سارا در فلسطین اشغالی می رسید و او همسر پسر عموی خویش شده بود و تنها در منزلی در فلسطین رو به دوربین گریه می کرد و سریال تمام می شد چقدر صحنه زیبایی می شد....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:22 عصر چهارشنبه 86/8/16

هر دو عالم یک فروغ روی اوست

سلام به دوستانی که سری به این کوچه زده اند. من در این چند روزه مجبور به دیدن تعداد زیادی از وبلاگ های دوستان جدید و غیر جدید شدم. متوجه شدم من نسبت به دیگران بسیار در نوشتن مطلب کند هستم البته هم سرم شلوغ است و هم معتقدم تا مطلب آب و نون داری نتوانم ایجاد کنم نوشتنش نیز فایده ای ندارد. راستش به حافظ علاقمندم که شدیدا اهل ویرایش و صیقل کلام بوده و حتی می گویند غزل هایی که چنگی بدل نمی زده را از دیوانش، خودش حذف کرده و البته مثلا از علامه طباطبایی نیز نقل می کنند که همه ی شعرهایش را سوزانده و تعداد کمی از آن ها مانده است که همین تعداد کم نیز نشان از عمق دید و فکر ایشان دارد.(شاید ایشان نیز این کار را از حافظ به عاریت گرفته باشد). خلاصه باید سعی کنم کم گو و گزیده گو را رعایت کنم. البته شاید این هم دلیل دیگری از تنبلی من باشد. حافظ از همه ی شاعران قبل از خودش از نظامی و عراقی گرفته تا عطار و مولانا و خاقانی و فردوسی و سعدی یا یک بیت کامل و یا یک  مصرع را لااقل به امانت گرفته است و به قول دکتر سروش حافظ یک شکارچی قهار در عالم ادب و هنر است و مانند غواصی چیره دست گوهر های گران بهای عالم ادب را  از میان این دریای بزرگ کتاب های نظامی و فردوسی و... جمع نموده و یکجا در دیوانش آورده است. حفظ بودن کامل قران کریم نیز مددکار دیگری برایش بوده که بعضی از مطالب نیز عین آیه قرآن در میان اشعار فارسی است به عربی و باز وزن و قافیه ی  فارسی جور.  وی مدت زیادی را به مطالعه و تفکر می پرداخته و ان گاه غزلی را می نوشته و تازه مدتی را نیز به صیقل دادن آن می پرداخته این صیقل دادن یعنی آوردن مطالب جدید از مطالعات جدید در داخل آن. به همین جهت هر غزل حافظ تعداد موضوعاتی را که در داخل خود گنجانده زیاد است و می توان با آن فال گرفت. وقتی تعداد موضوعات یک غزل به 17 یا هیجده مورد برسد بالاخره یکی از آن ها با حرف و خواسته صاحب فال تلاقی می کند و او خیال می کند که به هدفش رسیده و جواب خویش را از حافظ گرفته است. دکتر سروش می گوید اشعار حافظ دارای نظم پریشان است. یعنی اینگونه نیست که مثل شعرهای سعدی اگر موضوع فراق است از اول تا آخرش با کمال لطف همین موضوع را مد نظر قرار دهد نه! هر مصرع  یا بیت برای خودش ساز خودش را می زند ولی همه ی آن ها در وزن قافیه ای شریکند که نویسنده اش حافظ است و صدها سال است کسی نمی تواند به او برسد. آدم احساس می کند تا ته غزل را رفته است و برای این مجموعه نامتناهی کران بالایی پیدا شده که سوپریمش( کوچکترین کران بالایی) خود اوست. نسبت به تمام عمرش ماهی یک غزل بیشتر نگفته. یعنی شخصی به ورزیدگی فکری حافظ ماهی یک غزل را انتشار داده، پس من نسبت به ایشان فکر کنم زیادی هم نوشته ام. به همین  جهت خیلی از آن ها چنگی به دل نمی زند.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:20 عصر چهارشنبه 86/7/25

به نام دانای هستی بخش

با سلام به دوستان

واقعا آقای مجیدی از دانشجویان با ذوقم خیلی مطلب درستی را در مورد به روز نکردن این وبلاگ گوشزد نموده اند و من در این بی وقتی مطلق و در این انتهای مهمانی ماه خدا گفتم نظری هر چند مختصر به سریال میوه ممنوعه بیندازم.

اینکه واقعا بازیگری ها در حد اعلا خوب بوده و کادر فنی یک سریال خوب و خوش ساخت با گیرایی بالا را روانه آنتن کرده است بر کسی پوشیده نیست و از بابت باید به آقای فتحی تبریک گفت.

اما از جهت دیگر آقای فتحی دو نوشته شیخ سمعان منطق الطیر عطار و شاه لیر شکسپیر را مد نظر قرار داده اگرچه آقای فتحی نویسنده کار نیست و نوشته آقای کاظمی پور است و آقای نادری نیز کار دیالوگ نویسی را به عهده داشته است که باز کار نادری جای تبریک دارد که دیالوگ ها بر اساس نوع شخصیت خیلی دلنشین نوشته شده است، باید گفت که این داستان نه شیخ سمعان است و نه شاه لیر. در بعضی از جاه ها خیلی به سمعان نزدیک می شود و  گاهی نیز آدم را یاد شاه لیر می اندازد. بچه ناخلف و فرزند آخر موجه و علیه السلامی که مطرود پدر گشته اینجا شاه لیر است و دل سپردن مردی سالخورده به دختری جوان شیخ سمعان عطار است.  و پایان نچسب و فیلمفارسی وار آن نه شیخ سمعان است و نه شاه لیر. باز سازی 4 شرط دختر ترسای سمعان اینجا امروزی شده و طبل رسوایی اش به اندازه سمعان بلند نیست که آن جا سمعان قرآن اتش می زند و به بت سجده می کند و شراب می نوشد یعنی از دید ناظرین به یک کافر مطلق تبدیل می شود ، ولی اینجا زنش را طلاق می دهد که خلاف شرع نیست و شاید خلاف عرفی اتفاق اوفتاده باشد. اینکه حاج یونس از خدایش می خواهد که جان او را در مقابل جان هستی بگیرد در سمعان عملا این موضوع رخ می دهد، یاران سمعان به زعم خویش برای نجات شیخ قصد جان دختر ترسا را می کنند و سمعان جلوی آن ها می ایستد و می گوید که اول جان او را بگیرند بعد جان دختر را . شاه لیر یک تراژدی است اما با این پایان بسیار بد این نه تراژدی بلکه نهایتا غیر تراژیک و هدف راضی کردن تماشاگر عوام در تلویزیون است. در سمعان دختر ترسا آن چنان عاشق شیخ می شود که در ترک شیخ جان از دست می دهد ولی در این داستان تا آخر هم معلوم نمی شود که هستی به شیخ علاقمند شده یا نه و کارگردان جرات نزدیک شدن به این موضوع را نداشته است. شیخ در سمعان اگرچه دختر را ترک می کند ولی عشق او را از دست نمی دهد ولی حاج یونس بدون هیچ دلیلی مثل کسی که دچار گناه شده از این عشق به دنبال خودسازی می رود. پس باید نتیجه گرفت که سمعان عشقش الهی بوده و حاج یونس احتمالا دچار گناه شده که باید به خودسازی بپردازد. این برداشت بدترین برداشت از کار عطار و موضوع عشق است.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:57 عصر سه شنبه 86/4/12

بنام خدای بزرگ

شهریور سال گذشته به دانشگاه تربیت معلم آذربایجان برای سی و هفتمین کنفرانس ریاضی رفته بودیم که بخاطر اینکه پروفسور هشترودی نیز تبریزی است این کنفرانس یادواره ایشان نیز بود، اگر چه استانداری آذربایجان بخاطر گرایشات ملی و مذهبی پروفسور هشترودی کلیه حمایت هایش را از کنفرانس دریغ  کرده بود و بخاطر نبود بودجه پذیرایی اصلا مناسب نبود و مثلا یک کباب کوچک و کمتر از یک کفگیر برنج را برای ناهار می دادند، اما در جلسه ای که به یاد هشترودی برگزار شد دکتر امید علی کرمزاده که از ریاضی دانان بنام  و از شاگردان زبده هشترودی است در پشت تریبون قرار گرفت و نقل به مضمون چنین گفت:
" هشترودی در علم ریاضی غول بود و واقعا غول بود اما این غول کوچک شد و کوچک شد تا ما توانستیم بر شانه های او  سوار شویم و با بلند شدنش، توانستیم از آن بالا زیبایی های ریاضی را ببینیم او می توانست در خارج  بماند که بهترین شاگرد کارتان بود اما به ایران برگشت و  خودش را فدای مملکت و ریاضی این مملکت کرد.... بهترین کلمه برای هشترودی این است که او شهید علم ریاضی بود"
 این از بالا دیدن جهان آن هم با تلاش خویش یا دیگران  که در نوشته آقای دکتر مهاجرانی  در شرق امروز چاپ شده گفته های  دکتر امید علی  کرمزاده را یک بار دیگر که با چشمی اشکبار بیان شد در دلم زنده کرد. کرمزاده را نیز خیلی دوست دارم و از بذله گویی اش خیلی خوشم می آید در کنفرانس اهواز شاید در اختتامیه بیش از 20 جوک جدید برایمان تعریف کرد که من در آن روز از فرط خنده فکم درد گرفته بود. جدیدا کتابی در باره زندگی آقای دکتر هشترودی به دستم رسیده است که نوشته آقای سودبخش است و خواندنش را به همه توصیه می کنم.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:33 عصر شنبه 86/2/29

بنام خدای قادر متعال

 

رفتن داریم تا رفتن! یکی خودش می رود و یکی را بزور می برند. خیلی ها بطور داوطلب به حبهه رفتند و خیلی ها سرباز بودند و به جبهه بردندشان، قطعا اجر آنها نزد خدا یکی نیست و در نزد مسئولین نیز همینطور. هیچ امتیازی به کسی که حتی 2 سال سربازیش را در حبهه گذرانده داده نمی شود. در جبهه سیاسی نیز رفتن داریم تا رفتن.  بلر هم رفت و روسیاهی ماند به ذغال دیگران نیز می روند. صدام هم رفت و بدجور رفت چیزی جز لعن و نفرین از او برجای نماند همچنانکه اسمی از استالین و سایر دیکتاتورها به خوبی به یادگار نمی ماند. اما دکتر مصدق هر چه روزگار می گذرد محبوب است و محبوب خواهد ماند و نام این شاگرد آیت اله امامی( دکتر سید عطا اله مهاجرانی)  نیز چون او به نیکی خواهد ماند. کیست که شبهای جمعه به بهشت زهرای اراک برود و برایش فاتحه نخواند. سیاستمدار باهوش کسی است که وقت رفتنش را بداند، نه اینکه آن قدر بماند تا صندلی از زیرش بکشند. به رفتن مهدوی کیا در هامبورگ نگاه کنید این نیز همشهری دیگری است که به حمدوالله دارد با عاقبت به خیری می رود. دوست دارد بماند اما گویا مسئولین تیم دارند برایش شرایط اسطوره شدن را فراهم می کنند. دایی نیز دیر از تیم ملی رفت همانند پروین!! باید در اوج محبوبیت آماده بوسیدن و کنار گذاشتن بود. مهاتیر محمد از هوش بالای برخوردار است و می توانست چندین سال دیگر بماند اما او رهبر کوبا نیست وقت رفتنش را فهمید و با عزت رفت.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:58 عصر شنبه 86/1/18

دوستان گرامی سال جدید بر همه شما مبارک

حتما خوانده اید که آقای مهاجرانی داستانی به نام کفش عید نوشته است که بسیار خواندنی است. من هم کم از این خاطرات ندارم و کم جای علی نورایی ننشسته ام که از دبستان تا دانشگاه همیشه این فقر نابکار سایه در زندگی ام داشته. ما هم در شبهای چله چیزی بیش از همین کشمش در مجمع لب کنگره ای در روی کرسی در اراک بسیار سرد نداشته ایم و تنها جای گرممان همین زیر کرسی بوده که آقام خدا بیامرز ذغالش را به سختی تهیه می کرد اما داشتنش امری ضروری است. در کلاس ما نیز فرهاد بیاتی بود که خوب درس نمی خواند و البته اوضاع مالی اش از همه ما که از بچه های منطقه فوتبال اراک بودیم بهتر بودو الان به حمدوالله راننده اتوبوس شده و روزگارش بد نیست.  من مطلب زیر را برای آقای مهاجرانی فرستادم و بنا به سنت آن را اینجا قرار می دهم

 همشهری گرامی جناب آقای دکتر مهاجرانی
با سلام و عرض خسته نباشید و تشکر از نوشتن این داستان زیبا. وقتی این داستان را می خواندم ذهن را به کوچه پس کوچه های خاطرات برده بودم و خود را به جای علی نورایی نشانده بودم و مثل اینکه دوران کودکی خویش را مرور می کردم اصلا بیش از 50 درصد داستان احساس می کنم که برای من اتفاق افتاده از خوردن کشمش در داخل مجمع لب کنگره ای گرفته تا شروع قالی بافی مادر در صبح الطلوع تا رفتن پیاده هر روز به مدرسه محسنی در کنار رودخانه و دادن امتحان نهایی کلاس پنجم در مدرسه خیام کنار بیمارستان قدس و فقر اجباری که هنوز هم شاید سایه اش را گاهگداری بر سر خانه می اندازد.اما من و اهل خانه مثل علی نورایی نبودیم که با قناعت بخواهیم کمک خرج خانه باشیم، هر کس به فراخور توان خویش در هر فرصتی دنبال کاری بود در تابستان ها آدامس و فتیر بود که در کوچه مرغی ها آخرین هدیه مینی بوسهای دهات می کردیم.  سالها آقای دکتر در پشت خانه پدری یتان در کارخانه های نخ ریسی (کوچه تنه تابها) در هر وقت فراغت از مدرسه برای گذران زندگی تلاش می کردیم و چه روزگاری بود که شب عید کفش نو در پایمان باشد و همیشه آقام خدا بیامز می گفت کفشت را دو شماره بزرگ بگیر که برای سال دیگرت نیز باشد اما با آن همه پیاده روی مخصوصا در کارخانه تنه تابی بیش از سه ماه این گالش ها کار نمی کردند. الان دیگر بازار مسگرها وجود ندارد مدتی آنها را از بازار به اول خیابان کشتارگاه بردند و بعد هم بخاطر عدم استقبال و آمدن ظروف نوین این صنعت کهن نیز تزیین کننده کتابهای قصه شد. بازم ممنون از این نوشته زیبا
یا حق 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
140
:: بازدید دیروز ::
390
:: کل بازدیدها ::
368590

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::