سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 9:40 صبح پنج شنبه 89/5/21

بنام خدا
ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد //// عیش و طرب و باده به وقت سحر افتاد

سلام دوستان، امیدوارم بتوانیم در این ماه قدری از غبار نشسته روی روح خویش  را به همت طرب های سحری با گرفتن جام باده از سبوی رمضان بشوییم و در عید فطر احساس نماییم که به فطرت پاک وجودی خویش نزدیکتر شده ایم.  برای من که تازه از سفر خانه خدا برگشته ام طبیعی است که مقداری از گرد و غبار روح را آنجا شسته باشم. به قول دکتر نشوادیان سفر حج با هیچ سفری در زندگی قابل مقایسه نیست و کسانی که به سرزمین وحی رفته اند نیز این مطلب را تایید می کنند. روزی روحانی کاراون می گفت مستحب است آدم خودش را به دیوار کعبه به چسپاند و از خدا طلب مغفرت نماید. تعداد زیادی از افراد از ملیت های مختلف مرتب این کار را انجام می دهند،  اگرچه این کار در تمتع بسیار سخت است اما در عمره می توان به سادگی این کار را انجام داد. روزی که طواف مستحبی را به اتمام رسانده بودم هوس انجام رساندن خویش به دیوار کعبه را کردم یواش یواش از بین جمعیت خودم را به دیوار کعبه مجاور با رکن یمانی رسانده و دست ها را بالا برده و سر روی دیوار گذاشتم. قبلا پرده به این بلندی نبود و دیوار کعبه قابل لمس اما امسال دیواری قابل دیدن نبود و پرده همه ی خانه را پوشانده بود. سر را به پرده چسپاندم عطر خوش گلاب قمصر کاشان را استشمام کردم و چه حضی می داد. احساس کردم سر روی دامن مادرم گرفته ام و می توانم درد دل کنم. حالا سر روی دامن خدا گذاشته ام و گریه مگر آدم را می گذارد. فقط هق هق گریه و دیگر هیچ. دستان خدا را احساس می کردم که دو دستم را گرفته اند، حال بسیار خوشی داشتم به همین جهت نوشتم تا شما هم اگر قسمت شد و رفتید امتحان کنید. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:41 صبح جمعه 89/4/25

بنام خدا

 سلام دوستان. چند وقت پیش ثبت نام عمره مفرده اعضای هیات علمی  برای زیارت سرزمین وحی آغاز شد و من نیز با کمال ناامیدی ثبت نام کردم و خدا خواست و اسممان برای زیارت دوباره کعبه بصورت ذخیره درآمد و با وامی که دولت می دهد ورای داشتن یا نداشتن می توان این سفر را انجام داد و به قول دکتر بی‍ژن ملکی زیارت خانه دوست بیش از آنی که به استطاعت مالی نیازمند باشد به استطاعت عقلی نیازمند است. سال 82 از مسکو به تمتع رفتم و این بار قرار است با خانواده عمره برگزار کنیم. بماند که نیکان را نگذاشتند ببریم و او حالا در سن 7 سالگی باید دو هفته را بدون ما سر کند تا دو برابر این 7 سال رشد عقلی کند و ما نیز 7 برابر دلواپسی را همراه داشته باشیم. حس غریبی ندارم قبلا 21 روز را آنجا بوده ام و تقریبا با آنجا آشنا هستم. وقتی در مدینه با مکه هستی احساس می کنی که این مردم کاری جز نماز خواندن ندارند. تا موذن بانگ نماز می کند هجوم با مسجد الحرام یا مسجد النبی آغاز می شود و بعد از نماز جماعت پراکنده می شوند. هیچ صحنه ای برای من جذابتر از نماز های عصر مسجدالحرام نیست آن هم به گونه ای که  در بالاترین جا قرار بگیری یعنی طبقه چهارم که آفتاب در پشت سرت قرار گیرد و جماعت را در یک لانگ شات زیبا یکدست سفید داشته باشی  و رکوع و سجود مدور و  یکنواخت جماعت را به سمت کعبه به تماشا بنشینی . راستش بعضی وقتها حوس می کردم خودم در نماز نباشم تا فقط از این زیبایی لذت ببرم از این خم و راست شدن همزمان مردم. جماعتی بیش از دو میلیون با هم به سجده می روند و تو در آن همه را می بینی و از عبادت آن ها لذت می بری،  اصلا احساس می کنی خدا آنجاست و دست محبتش روی بندگانش با نسیم بعد از ظهر کشیده می شود. خوشحالم که دوباره قرار است این حس زیبا را تکرار کنم. سنت است طلب حلالیت پس به محبت خویش بر من ببخشایید خطاهایم را و عفو کنید اشتباهاتم را. امیدوارم  لیاقت داشته باشم که نایب الزیاره همه شما باشم.  یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:2 عصر دوشنبه 88/12/10

بنام خدا

سلام دوستان خوب

آره آنقدر دیر شده که نگو و نپرس. یعنی این گونه نوشتن حتی بدرد کشک سابیدن هم نمی خورد. راستش خیلی بهم ریخته ام و خیلی گیج و ... خیلی گرفتار مقالات دانشجویان و خیلی هم گرفتار مسافرت های اجباری  برای شرکت در کنفرانس ها که خرده خرده این امتیازهای ارتقاء (چون مورچگان که برای فصل زمستان آذوقه جمع می کنند)، امتیاز جمع کنیم که ای ما هم ادعا کنیم که شاید در چند سال دیگر  فلان مرتبه دانشگاهی را کسب کرده ایم. ... می دانم  که این ها هیچکدام ماندنی نیستند. دلم برای روستایمان لک زده و از کار درس و بحث و مدرسه شدیدا احساس خستگی می کنم و اگر این کوهنوردی دوشنبه و جمعه نبود که دیگر فکر کنم حسابی در سراشیبی اعصاب خوردی افتاده بودم. باز جای شکرش باقی است که چهارشنبه ها به مراسم قرائت قرآن همولایتی ها می رویم و این بار به اعراف رسیدیم. ... اعراف یعنی بلندی ها ...گفته اند که حایلی بین دوزخ و بهشت چون دیواری که این دو را جدا می کند و کسانی روی این دیوار حایل ایستاده اند و به نیکوکاران سلام می کنند و به آن ها خوش آمد می گویند و بدکاران را ندا می دهند که خدایا ما را در این گروه قرار مده و کسی از جمع ندا بر می دارد که لعنت بر قوم ستمگران باد. بعضی ها گفته اند که اصحاب اعراف کسانی اند که اعمال نیک و بدشان برابر است و به قولی در آن وسطند و نه بهشتی اند و نه جهنمی! اما من هر چه فکر می کنم نمی توانم خودم را به این تفسیر قانع کنم. اصحاب اعراف باید برگزیده باشند و قطعا کسی که ایستاده بر این دیوار حایل و مردم را خوش آمد می گوید باید  دارای مراتبی از مراتب قرب الهی را  داشته باشند. علامه طباطبایی خیالم را راحت کرد و این نظریه را رد کرده و گفته باید از نیکان هر قوم باشند و حمزه سیدالشهدا و مولی علی (ع) را از اصحاب اعراف خطاب کرده است. خدایا یا ما را از اصحاب اعراف قرار داده و یا از کسانی قرار ده که از این اصحاب خوش آمد می گیرند. آمین.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:18 عصر دوشنبه 88/10/28

بنام خدای بزرگ

سلام دوستان

بالاخره رئیس دانشگاه اراک حکم همکار گرامی اینجانب آقای دکتر خلیلی را به عنوان مدیر گروه جدید ریاضی دانشگاه اراک صادر کردند و این یعنی اتمام دوره 4 سال و  4  ماه و چند روزه اینجانب. هر رفتی یک آمدی دارد و قبول هر مسئولیتی یعنی یک روز باید زمینش گذاشت. خدا کند که آدم با عزت بیاید و با عزت برود. برای آقای دکتر خلیلی هم همین را آرزو دارم. خدا کمک کرد و این دوره به لطف الهی خوب برگزار شد. فکر کنم فقط دو نفر از دانشجویانم موفق به اخذ مدرک نشدند و به لطف خدا بقیه مدرکشان را گرفتند و خدار را باز شکر که در این 4 ساله پیشرفت دانشجویان و همکاران گروه درخشان بود. آن ها زحمتش را کشیدند و من دارم پزش را می دهم. سه سال است که در مسابقات ریاضی دانشجویی دانشجویان دانشگاه اراک دارند مدال می آورند و قبولی های فوق هم بسیار چشمگیر بوده و راضی کننده. تعداد مقالات همکاران اینجانب در مجلات  بین المللی و کنفرانس ها  بسیار درخشان شده است که جدا باعث افتخار هستند.  سعی کردم با دانشجویان دوست باشم و با همکاران رفیق و مزدش را نیز گرفتم که حداقل خودم احساس می کنم دینی تا آنجا که ممکن است شاید  بر گردنم نمانده باشد. در همین جا از همه دوستان و دانشجویان و همکارانم درخواست می کنم اگر کوتاهی اتفاق افتاده بر من ببخشند و حلالم کنند. دوره مناسبی برایم بود و خیلی تجربه های ارزشمندی کسب کردم. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:57 عصر چهارشنبه 88/10/2

بنام خدا

جهان خون ریز بنیاد است هشدار             سر سال از محرم آفریدند
باز ماه عزا و علم کتل از راه رسید و باز دسته جات سینه زنی و زنجیر زنی و باز صدای طبل و باز نوحه و باز شعر زیبای محتشم. باز نذری و قیمه امام حسین (ع) و باز تعزیه و .... نمی دانم آیا این گونه عزادارای ها صحیح است یا خیر؟ هر سال اضافاتی نیز دارد و چند سالی است که عکس های بیلبورد مانندی در جلو بعضی از دسته جات خودنمایی می کند. قطعا از خیلی از جوان هایی که در این مراسم شرکت می کنند بپرسیم شاید نتوانند اسم ?? نفر از شهدای کربلا را بدانند. احتمالا امام حسین(ع) و حضرت عباس حضرت علی اکبر و و شاید حضرت قاسم  یا حضرت علی اصغر  و شاید حربن یزید ریاحی را بشناسند اما از بقیه شاید چیزی ندانند. نقل است که حضرت آیه اله بروجردی همه سر هیات های تهرانی و شهرهای بزرگ را دعوت کرد و برای آن ها در سالی مهمانی ترتیب داد و به آن ها فرمود که فقط عزاداری بصورت سینه زدن ساده را می پسندد و اضافه کردن سنج و طبل و حتی زنجیر جایز نمی داند. بزرگان هیات ها آن موقع چیزی نگفتند اما بعدا به آقا پیغام دادند که ما ??? روز از سال را از شما تقلید می کنیم ولی این ?? روزه را از شما تقلید نمی کنیم. عجیب است این داستان محرم! آیه اله بروجردی با آن نفوذ کلام نتوانست این عزاداری ها را اصلاح کندُ پس کس دیگری نیز بعید است که بتواند به اصلاح این عزاداری ها بپردازد پس  باید آماده باشیم که هر ساله نوع جدیدی از عزاداری ها عرضه شود. اما آیا کسی هست که بداند حسین برای چه قیام کرد. چرا باید  دکتر شریعتی  بگوید گروهی مرده متحرک که برای زنده ای همیشه جاوید عزاداری می کنند.  حسین بزرگ مرد تاریخ تشیع مرد سازش ناپذیر با فاسدین زمان با ریختن خون خویش طبل رسوایی آنان را در طول تاریخ نواخت و این خون سرخ عجب تاثیر گذار شد و عامل و محرک قیام های بزرگ ضد استبدادی گردید. به قول مرحوم شریعتی گاندی آتش پرست می گوید من درس زندگی را از حسین آموختم پس باید یک بار دیگر این حرکت از عرفه تا عاشورا را مرور کنیم. مردی که بزرگترین دشمنانش پست ترین مردم دوران بودند. فساد باز سازی می کند خود را. از وفات رسول ا... تازه ?? سال گذشته است برای رسوا کردن فاسدی چون یزید استوار قدی چون حسین باید شهید شود تا اعلام شود که فساد بازسازی شده و جاهلیت برگشته!  
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:26 عصر یکشنبه 88/9/8

بنام حضرت دوست

برای کسی که سفر حج رفته باشد این روزها حال و هوای خاصی دارد. هر وقت تلویزیون مسجدالحرام را پخش می کند دلم هری می ریزد و بدجور هوس حج به سرم می زند. الان کسانی را هر ساله عمره می روند را شماتت نمی کنم. خیلی ها می گویند آن ها پول به جیب دولت عربستان می ریزند و الخ. من می خواهم بگویم نمی دانم چه  رازی در این خانه و این مراسم نمادین هست که من هر ساله اشتیاقم بیش از پیش است.  سال ?? از مسکو راهی سفر حج شدم. همراهیانم دانشجویان بورسیه دیروز و همکاران امروز و یک سفر استثنایی. ?? نفر که یکی از آن ها به دیار باقی شتافته و جوانمرگ شده و دیگران یکی به آمریکا رفته و بقیه به گذران روزگار مشغولند. اما نمی توان آن ایام را از خاطر برد. هیچ سفری این چنین بر من تاثیر نگذاشته. چندین بار احساس کردم درگذشته ام و اینجا صحرای قیامت و طواف حول عرش الهی است. چقدر نمازهای شفافی می خواندم و عجب حظی می بردم. وقتی به مسکو رسیدم دخترم گفت بابا چرا اینجور نماز می خوانی؟و من گفتم مگر با نمازهای قبلی فرقی کرده که او گفت بسیار. حالا با آرامشی بیشتر و شمرده تر نماز می خوانی. همه اعمال اشک آدم را در می آورد اما قربانی کردن چون مکانیزه شده تنها عملی است که حس نشد. الان که در این عید قربان گوسفندی سر بریده می شود باید احساس کنی که تو یا ابراهیمی یا اسحاق یا چه میدانم اسماعیل. باید با عشق سر ببری. باید نشان دهی که عبد خدای خویش هستی. اگر در مکه احساسش نکرده ای اینجا احساسش کن. ببرُ نفست را قربانی کن. جان دادن های گوسفند را بنگر تا نفس اماره ات را قربان کرده باشی. بعد برو سر بتراش آرایش کن خوش باش عید است قربانی ات قبول شده ابراهیم را به یاد آر عبد مطلق خدا....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:46 عصر چهارشنبه 88/8/13

بنام خدا

من تقصیر ندارم و از این اسباب کشی ناراحتم و هر بار که آمدم مطلبی بنویسم نشد که نشد اصلا دوستانم نمی توانند مطلبی بگذارند. پس رفتم بلاگفا به آدرس http://www.nazarialimohammad.blogfa.com و  و نامش را دفتر ایام گذاشتم و مطلب زیر را گذاشتم.

 

من در این بلاگفا نبودم از بس که این پارسی بلاگ بد عمل کرد مجبور به اسباب کشی شدم. اصولا می گویند سه بار اسباب کشی مساوی با یک بار آتش سوزی! برای خوانندگان پارسی بلاگم که باید بگم دیگر بعید است بتوانید مرا پیدا کنید. به عبارت دیگر در اینترنت یک بار اسباب کشی برابر با یک بار آتش سوزی. کاش می توانسم همه مطالب پارسی بلاگ را اینجا منتقل کنم. اکثر آن ها را دوست دارم. اگر کسی بلد است لطف کند خودش مرا راهنمایی کند که بدون کپی پیست یا الصاق کردن بتوانم ان ها را سالم به اینجا بیاورم. اصلا از اولش هم اشتباه کردم رفتم پارسی بلاگ.  به هر جهت با نام تو آمدیم و از تو کمک می خواهیم. ما را به راه مستقیم راهبر باش.  آدرس پارسی بلاگم این است.  www.nazari.parsiblog.com


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:59 عصر شنبه 88/6/21

بنام خداوند بخشنده گناهان

در این ایام مبارک و گرانقدر درخواست بعضی از دوستان ادامه سفر نامه دماوند است که در این غروب 22 رمضان سعی می کنم بخش دیگری را بنویسم.

کوله 20 کیلویی را برداشته و راه افتادیم. تا کنون در این همه کوههایی که رفته بودم کوله به این سنگینی نداشتم. و اصلا فکر نمی کردم بتوانم آن  را حمل کنم. از طرفی نمی توانستم آن را به قاطرها بسپارم که جلو بچه ها مقداری بد می شد و می گفتند سوسول بازی در آورده. به هر جهت با توکل بر خدا بعد از اینکه حسین صبحانه خوبی در حد نصف نان لواش و 2 استکان چای بما  داد راه  افتادیم. بعد  از 100 متری دیگر احساس اینکه بارم سنگین است نداشتم و خیلی زود به این 20 کیلو بار عادت کردم و اصلا احساس اضافه بار نداشتم. من خیلی دلم می خواست که هر لحظه اطلاعاتی از کوه داشته باشم و از همه مهمتر برایم دانستن ارتفاع بود که خوشبختانه تلفن همراه فوق پیشرفته آقای ثامنی این امکان را داشت و من مرتب ارتفاع را می پرسیدم و تقریبا هر 200 متری یک بار تقاضای دانستن ارتفاع می کردم و مهدی هم ترس از تمام شدن باتری موبایلش را داشت. یک 300 متری که آمدیم. متوجه شدیم که از همه گروه ها عقب هستیم و احتمالا برای اسکان در شب باید دچار مشکل شویم. به همین جهت آقای صیدی مسئول گروه آقای باقری و آقای حسن ملکی و آقای ثامنی و یکی دو نفر دیگر را که سرعت بالای در صعود داشتند در اولین  زمان استراحت راهی گرفتن جا کرد و از همه بدتر آقای ثامنی از ما جدا شد و من دیگر نمی توانستم ارتفاع را بدانم. خیلی دلخور شدم اما چاره ای نبود. آقای مرادی مرتب عکس می گرفت و این برای من جای خوشحالی داشت. زیرا کسی که عکس می گیرد باید آمادگی جسمانی فوق العاده ای داشته باشد که بتواند مرتب  از گروه سبقت گرفته و صعود آن ها را ثبت کند که خوشبختانه رضا مرادی این کار را بخوبی انجام می داد. دشت سرسبز یواش یواش داشت به دشت سنگی تبدیل می شد هر چه ما صعود می کردیم از پوشش گیاهی کاسته می شد و به پوشش سنگی یا شنی افزدوه می شد. قاطر ها سرعت زیادتری داشتند و سبقت گرفتن آن ها هم دردسر خودش را داشت و کسانی که همراه آنان بودند عجب آمادگی جسمانی داشتند که با این سرعت صعود می کردند تقریبا دو برابر ما سرعت داشتند و چقدر بارشان سنگین بود. احسان می گفت اگر بار بیش از حد به قاطر بزنند خودش را از ارتفاع به پایین پرت می کند و خودکشی می کند و مثالش را قاطرهای موجود در کردستان در زمان جنگ می گفت!. یک نفر از گروه سرعتش بسیار کند شده بود و عقب مانده بود. مقداری به ترتیب او را همراهی کردیم تا نوبت به مسئول گروه شد که او را همراهی کند من و آقای مرادی سبقت گرفتیم و بعد دیدم که خیلی از گروه پیش افتاده ایم. خلاصه دلمان نیامد به ایستیم با یک گروه اصفهانی صعود را ادامه دادیم و خیلی  زودتر در حدود بیش از یکساعت از بقیه به بارگاه سوم رسیدیم. بچه ها خوب جا گرفته بودند. به داخل بارگاه رفتیم دیدیم چای می فروشند 300 توان که اگر در آن ارتفاع 1000 توان نیز می فروختند ارزش داشت و تازه فهمیدم خوب و با سرعت رسیده ایم و با پرداخت 4000 توان می توانیم از شر چادر راحت شویم که 6 نفر از ما با پرداخت این مبلغ جایشان را در داخل پناهگاه سوم در ارتفاع 4200 متر قرار دادند. ساعت داشت یک می شد و هوا خیلی سرد شده بود. اورکت را پوشیدم. دو پسر خارجی در جلو پایمان روی صندلی نشسته بودند که یکی اسمش رافائل اهل لهستان بود و مقداری روسی هم می دانست خیلی زود با هم دوست شدیم و روسی با هم صحبت کردیم. دانشجو بودند و برای صعود به دماوند به ایران آمده بودند. بچه ها کم کم رسیدند و همه مستقر شدیم. یک نفر چینی و چند نفر انگلیس هم بودند. که خانم انگلیسی حاضر نشد از کتری پر از چایش یک چایی بما بدهد. از پناهگاه خارج شدم. مرد انگلیس به شدت در حال استفراغ بود حتما رعایت نکرده بود و صبح زیاده خوری کرده بود. سر دردم شدیدتر شده بود. مقدار کمی ناهار خوردیم و بعد از ظهر تا ارتفاع 4350 برای هم هوایی با اکثر دوستان صعود کردیم سردردمان بهتر شد. شب هوا خیلی عالی بود و عده ای در همان ابتدای شب صعود را آغاز نمودند اما قرار ما 5 صبح بود. نمی شد در شلوغی پناهگاه خوابید ملت یا حرف می زدند یا با هم دعوا می کردند و یا وسایلشان را جمع می کردند و صعود را آغاز می کردند. مطمئنم 5 دقیقه نیز خوابم نبرد و بالاخره ساعت از 4 گذشت و نماز خوانده صبحانه بسیار مختصری خوردیم که با مدیون حسین بودم که خیلی راحت شامورتی ها را جوش می آورد.  ... ادامه دارد. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:34 عصر پنج شنبه 88/5/29

بنام خداوند آفریننده ی کو های استوار

از امامزاده جعفر بدون توقف به شهر پلور رفته و در اولین پناهگاه در ارتفاع 2160 متری اقامت گزیدیم. نهار جوجه کبابی بود که همگی در درست کردنش کمک کرده بودیم و حسابی به دل نشست. می دانستم از فردا خوردن ممنوع می شود زیرا در ارتفاع بالای 4000 متر نمی توان حجم بالای از غذا را میل کرد چون  برای کسانی که با که با محیط هم هموایی نداشته اند بشدت باعث تهوع می گردد. عصر هوا ابری شد و ما از فرط بیکاری به بیابان های اطراف زدیم و دیدن تعداد زیادی کندو و عده ای در حال استخراج عسل به دل می نشست. بیابان پر بود ار گیاه مرزانگوش که از خانواده آیوشن است و بسیار معطر و زیبا.  جیبم را از این گیاه پر کردم.  گیاه دیگری که به چشم می خورد خشخاش وحشی بود که مرا به سال های دور برد. زمانی که در روستای اسکان به دایی ام در کشت خشخاش  کمک می کردیم. گل خشخاش بسیار زیباست و فرقش با گل خشخاش هایی که در اسکان کشت می شد در رنگ آن است. خشخاش وحشی قرمز شبیه به گل شقایق است و خشخاش تریاک دارای گل صورتی کم رنگ است. مقدار زیادی خشخاش خوردیم که مزه اش زیاد توفیری با خشخاش اسکان  نداشت فقط رنگ این بار  بجای سفید قهوه ای تیره بود. شب را استراحت کرده و فردا با دو دستگاه نیسان آبی به گوسفندسرا در ارتفاع 2950 متر رفتیم شب حسابی بارن باریده بود و جاده خاکی که قرار است از طرف دولت آسفالت شود هیچ گرد و خاکی نداشت. بهر حال اگر این جاده آسفالت شود تا گوسفند سرا با هر وسیله نقلیه ای به سادگی می توان رفت و آن وقت گوسفند سرا با یک مسجد کوچک بنام مسجد صاحب الزمان و پناهگاهی از مسجد کوچکتر نمی تواند جواب خیل عظیم ملت دیدار یا صعود کننده را بدهد. به هر صورت دوستداران طبیعت از این که این جاده خاکی هم راه افتاده بسیار ناراحت هستند اما شخصی که با ماشین پرایدش به این ارتفاع می آید حتما از اینکه جاده به شدت برای ماشین وی بی کیفیت است  شاکی است. من نمی دانم چه بگویم و حق را به چه کسی بدهم. قبلا که این جاده خاکی نبوده از شهر پلور تا همین گوسفند سرا هفت ساعت راه بوده اما الان با نیم ساعتی می توان با نیسان صعود کرد. البته در صعود سبلان همین مساله را دیدم آنجا نیز تا پناهگاه در ارتفاع 3000 متری جاده خاکی مناسبی درست کرده اند. و از آنجا باید  تا ارتفاع 4811 متر صعود کرد که با حداکثر 5 ساعت این کار امکان پذیر است. صبحانه را در گوسفند سرا با نصف نان لواش و مقداری پنیر و یک کمی عسل صرف نموده با کوله بسیار سنگین به سمت پناه گاه سوم در ارتفاع 4200 متر راه افتادیم. می توانستیم قاطر بگیریم و کوله پشتی را به قاطر ها بسپاریم اما بی انصاف ها برای هر کوله پشتی 17000 تومان طلب می کردند. خلاصه دلمان نیامد برای این مساله پول خرج کنیم کوله پشتی 20 کیلیویی را برداشته راه افتادیم....

 یا حق.  ادامه دارد 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:0 صبح شنبه 88/5/17

والجبال اوتادا

رفتن به قله دماوند برای من به یک رویا تبدیل شده بود. مخصوصا که سنم نیز از 40 سال گذشته است و به قول معروف در سرازیری دوره دوم عمر خویش قرار دارم. اما خدا وکیلی دوست داشتم برای فرزندانم این به یادگار بماند که پدرشان در این سن و سال همت به خرج داده و به دماوند رفته تا آن ها در زندگیشان به تنبلی عادت نکنند. دیگر تقریبا قیدش را زده بودم تا دیدم دوباره بچه های کوه نوردی دانشگاه به مناسبت نیمه شعبان صعود به دماوند را تدارک دیده اند و از طریق اتوماسیون اداری و ایمیل های دانشگاه به اطلاع همه رسانده اند.  من ثبت نام نکرده بودم اما بعد از این که شیرکوه یزد را با آنان فتح کرده بودم، آن ها خودشان مرا در فهرست قرار داده بودند و چند روز پیش زنگ زدند و آخرین هماهنگی ها را انجام دادند و به قولی مرا در رو در بایستی قرار دادند که باید بیایی! سفر روز سه شنبه آغاز می شد و من یک شنبه به بازارچه صدف رفتم و از برادر آقای دکتر علیمحمدی مقدار دیگری تجهیزات خریدم که باز نزدیک به 125000 تومان پول پرداخت کردم. برای سفر به شیرکوه نیز 230000 تومان خرج کرده بودم. ورزش کوه نوردی به نظر من از آن ورزش های پر خرج است و هر کدام از تجهیزاتش اگر قرار باشد یک جنس مناسبی باشد بسیار گران است و نمی دانم چرا یکی از مسئولین مملکتی این ورزش را جزء ورزش های بسیار ارزان خطاب کرده بود! کیسه خواب حتما نیاز بود و لباس گرم در وسطای تابستان که قله هیچوقت بهار هم ندارد و فصلش زمستان مطلق است! مهندس عباسی فر کوهنورد بزرگ دانشگاه هم نمی توانست بیاید و این یعنی نگرانی مضاعف! او بسیار با تدبیر در این گونه سفر ها عمل می کند و یک مدیر تمام و کمال است و در شیرکوه آن را شاهد بودم. بهر حال صبح سه شنبه با کوله پشتی نزدیک به بیست کیلوگرم سفر آغاز شد. و باز در امامزاده جعفر در پیچ راهجرد در کنار کوه شاه قیصر صبحانه که این بار عابدین بخشی لطف کرده بود و نان بربری تهیه کرده بود صرف شد و لیوان شیشه ای ام در همین امامزاده شکست. دلیلش نیز این بود که یکی لیوان نداشت و من تنیلی کردم که از کوله ام به او لیوان بدهم. خدا همیشه این گونه با من نقد حساب می کند و من باز فراموش می کنم. وقتی سر سفره نشستم و دیدم که احسان لیوان ندارد و من لیوان اضافه خویش را به او ندادم ته دل گفتم که لیوان می شکند و البته به حق چنین شد تا من درس عبرت بگیرم! خوشبختانه لیوان فلزی نیز همراه داشتم تا برای ادامه سفز مشکلی پیش نیاید. اگر یکی از وسایلت در کوه کم باشد نمی توانی تهیه کنی زیرا اینجا دیگر سربالایی است و کوله پشتی و سختی که همه به یک گرمش نیز فکر می کنند. هیچکس حاضر نیست حتی یک وسیله اضافه بردارد زیرا بردنش و آوردنش واقعا سخت است.

ادامه دارد
یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

   1   2   3      >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
43
:: بازدید دیروز ::
390
:: کل بازدیدها ::
368493

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::